امشب دوستی ازم پرسید آیا میتونم براش یه آدرسی تو شهر پیدا کنم؟ دو دوست دیگه به ذهنم اومدن که یکی شون مشترک بود. گفت: اون تا شنید لازمه پای حرفش رو امضا کنه، به اِن و مِن افتاد.
به دومی زنگ زدم. قبل از این که توضیحاتم تموم بشه، گفت: اجاره نامه کارشو راه میندازه؟
همزمان داشتم فیلم "جهان پهلوان" رو میدیدم. گفتم: به قول مَشتیها: دمت گرم، ایولا، مرد هم مردای قدیم.
چندی پیش از روی دلتنگی برای دوستی نازنین نوشته بودم: " آخ که در میان ازدحام ادعاهای روشنفکران مدرن ایرانی، گاه چهاندازه حسرت آن جوانمردیهای سنتی را میخورم!".
پاریس که بودم یه روز احسان گفت: به من میگن "چرا به دیگران کمک میکنی؟ چهطور اعتماد میکنی؟" گفتم: از جوونیم تا حالا همین بودم. از بین اون همه آدم که منو میشناسن، گیرم دوتاشون هم ناتو از آب دراومدن. آخه من که نمیتونم به خاطر اون دوتا هم خودمو عوض کنم و هم جورشو دیگران بکشن. همیشه هم در ِ خونهم وازه.
روان پدرم شاد که میگفت: در ِ خونهی "مرد" نباید بسته باشه.
پریروز رفته بودم سلامی به سعدی کنم. خودش کار داشت و گفت برم پیش اسی. این دوتا رو هم من طی این دو سال جزء همونایی شناختم که از این به بعد کم پیدا میشن! دیگه اگه همچین جونمردایی ببینیم، خیلی تعجب میکنیم و فوری میپرسیم "واسه چی این کارو میکنه؟" دیگه وقتی یهذره از یکی مهربونی ببینیم، اگه حیرت نکنیم، توطئهاندیش میشیم. "حتماً کاسهای زیر نیمکاسهس. لابد یه خودش یه نفعی از این کمک میبره".
راستی راستی کاش منم میتونستم از این سودها ببرم؛ لذت جونمردی. برای این، یعنی حس زنده بودن برای من، نیازی به جسم یا جنس مردونه نیست. پدرم اینجور "آدم"ها رو "باوجود" میخوند.
میدونی؟ داشتم به این نظر فکر میکردم که انقلاب اخلاقیای که در جوامع در حال گذار میافته، بسیار ویرانگرتر است؛ همهی الگوها و ارزشها و معیار و ملاکها به هم ریخته ولی یا هیچی جایش نیومده یا چیز قابل و بهتر از قبل نیست. ما معمولاً برای خراب کردن کلنگهای محکمی داریم اما ابزار ساختن رو نمیشناسیم. هنوز هم جایگزین مناسبتر نیافته، از آنچه هست ملول میشیم و سقفش رو میریزیم رو سرمون؛ زیر آوار چه به دست میآریم؟ آیا با ترمیم ستونهایی که عمقی دارن، کمهزینهتر به اونچه میخواستیم نمیرسیم؟
برخی البته تنها راه رسیدن به مدرنیته را تخریب بیخ و بن سنت میدونند. نمیدونم. من هنوز روشنفکر نشدم.
مثه همیشه شدم؟ در ِ دلم که وا میشه، همهی دردها یه ساز و سوزی سر میدن؟ چه بد!
آره امشب اون جوانمرد با محاسن جوگندمیش ثابت کرد که هنوز ادب پهلوانی یا به زبان امروزی "جنتل منی" نمرده؛ چه فرقی میکنه که تختی خودکشی کرده یا به قتل رسیده باشد؟ مهمتر اینه که خیلیها خودکشی کردن و خیلیها هم کشته شدن، ولی نام چندتاشون تو تاریخ امور انسانی جاودان مونده؟ تختی بیشتر به اخلاق پهلوونی معروفه تا کشتیگیر.
فکر کردم شاید مهربونی همون پهلونیه. فقط فرقشون اینه که یکیش رو اسم دخترونه میدونن یکیشو پسرونه. پس گور پدر "فمینیسم" و "مردسالاری". زنده باد انسانیت و شهامت؛ معرفت و شجاعت؛ مروت و جرأت؛ مرام و دلاوری؛ شرافت و دلیری؛ انصاف و بیباکی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر