من هنوز زنده ام

۱۳۸۶ خرداد ۳۰, چهارشنبه

من هنوز زنده ام
چشم بازتر نمی­شود. پرز گونی کورم می­کند. هنوز از روزنه­هاش می­بینم. تکه تکه. عکس­هایی قیچی قیچی. مربع، مستطیل، بی­شکل. این­ها ...
این­ها مردمند؟ مسلمانان؟ خانواده­ام کجایند؟ فرزانه چه می­کند؟ آخ خ خ. چه به شانه­ام خورد؟ چند دقیقه قبل, امام جماعت چه سخنرانی می­کرد؟ این آيه­هاي کتاب مقدس است که از بلندگو منتشر مي­شود؟ این­ها که تکبير می­گویند مؤمنند؟ درد توی دست راست است که می­پيچد؟ چه می­خواهد؟ چه می­جوید؟ آه! چرا دست چپم تکان نمی­خورد؟ زیر خاک گیر کرده؟ این دست­ها مگر چه کردند؟ ضربه زد؟
ضربه­ای دیگر. گونه گرم می­شود. گرما پایین راه می­افتد. در شیار گردن جاری شد. آی ی ی. پیشانی سوز می­کشد. ابرو خیس می­شود. گودی چشم گر می­گیرد. من که گریه نمی­کنم. گونی می­چسبد به پوست. صورت نعره می­زند: من هنوز زنده­ام مسیحا! بردار این سنگ را!
زیر سنگ مدفون شدم؟
این چشم­ها. ابروها. گونه­ها.
گونه­های برجسته­ي خاله رضی سوخت؟ چشم­های آبی فرزانه را موج برد؟ ابروهای کمان ننه لیلا در قبر پوسید؟ این چشم­ها گناه دیدند؟
دیدند. لب تبسم زد. انگشت شسصت دست راست، دستگیره را فشار داد. در ماشین را باز کرد. خانوم تو رو خدا هر شب واسه این ابروها اسفند دود کنید.
این دود از کجاست؟ آتیییشش ...
خانه­ام آتش گرفت. دود خانه را پر کرد.
بوی دود میآید. چشم می­سوزد.
از سوزش، چشم­های شوهر باز می­شوند: خدیجه؟ کجایی؟ زن؟
از زن صدایی نمی­آید. لحاف را کنار می­زند. بچه­ها خوابند. عضله­ها جمع می­شوند. پاها می­لرزند. هیکل مردانه به زحمت خود را روی دو پایه نگه می­دارد. می­رود کنار در. فقط پنجره­ی حمام روشن است. آن طرف حیاط. نور لامپ نیست. کم و زیاد می­شود. دود همراه تق و ترق سوختن چیزی از درز در می­خزد به حیاط و بعد به اتاق.
خدیجه است يا رضي؟ کرج یا شهریار؟
...
تاکستان؛ این ماجرا موجب شد در آرشیو بگردم و صفحه­های خاک گرفته "من و مرد" را بیابم (پراگ، 2003). امیدوارم بتوانم

هیچ نظری موجود نیست: