زن و جهان

۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه

دوست نازنینی پرسید: هنوز بر رابطه نفرین می­فرستی؟
- هنوز نمی­دونم.
- متناقض ننویس. اینا می­مونه و نمی­تونی حرف­ت رو عوض کنی.
- من به همون بی­پیرایه­ گی که فکر می­کنم، می­نویسم. حالا هم می­گم عاشقم. من یه زن­م. این تصویر آخرین تعریف "زن" است برایم. و از همه­ی ترانه­های نفرینی بیزارم.

سراسر در وهم خود

۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه

"این شرافت به چه کار من می­آید؟
حتی آن رفیق و درمانده­گی­اش به چه کار من می­آید؟
درمانده­گی خودم بی­پایان است و تمام هستی در برابرش هیچ."
(با اندکی ویرایش، از کتاب حکم مرگ، موریس بلانشو، برگردان احمد پرهیزی. در باره­ی این کتاب بیشتر خواهم نوشت)
این آیا همان درمانده­گی همه­گانی است که همه شب به جان من می­ریزد؟
چه دارم؟ یک چارچرخه؟ یک چاردیواری؟ جای­گاه؟ خود؟ تن؟
همه­اش ابلهانه.
از آن نمی­هراسم که آن­چه ناامیدی است، زنده­گی چه می­شود؛ امشب از آن لرزیدم که دیگر نوشته­های کتاب از چشم می­گریزند و تنها چند واژه از کل، پرتاب­م می­کنند به تمام تاریکی­ تردید.
چه قدر گفت و چه اندازه گفتم!
شرم دارم از که این همه شب سراغ مداد و کاغذی نرفتم؛ از این بدن که فسرده می­شود؛ از این ذهن که یک واپس­گرای پست می­گردد.
میدان نامیستی میرو، پراگ، جمهوری چک؛ با فلاحتی بودیم. دامان خورشید چنان رنگ داشت که نگو! زرد، چهره­ای، ارغوانی، نارنجی،قرمز، سرخ سرخ، خونی شاید.
- کسی جرآت ندارد این غروب را نقاشی کند، با همین رنگ­ها.
- واقعیت گاه به­گونه­ای است که سخت ساخته­گی می­نماید اگر بیان شود. خاصه اگر کلمه­ی عشق باشد.
همیشه، همواره شکی شگرف و شگفت به امید مرا گرفته و به این­جا کشانده. از این می­ترسم.


به مام میهن­م؛ سیمین بانو

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

سرنوشت سیمین بانو بهبهانی، نامدارترین شاعر زنده ی فارسی، به صدای گورای خودش
نکته ها:
این گفت وگو را، سال گذشته، برای رادیو صدای امریکا و برنامه ی زن امروز ضبط کردم. اما فقط فرصت پخش از رادیو شد.
به رامین برای گذاردن آن بر مختصر، مدیونم.
از کیفیت ناباب این آرشیو صوتی، متاسفم.
از صدای چون جوجه اردک مصاحبه کننده (که نه گمانم به واقعیت ِ صدای بم و خش دار خودم نزدیک باشد) خجالت نمی-کشم؛ چه، آن که این پرونده را آبرو می دهد، آوای آن بلند قامت شیر دل و شعر مجسم است.
و آن ها اکنون، آن تن تکیده را، آن یک متر و هفتاد صدم ِ هشتاد و سه ساله را در وطن خود حبس کرده اند! ورنه، بیت - بیتش را جوانان برومدنش، بیرون هر مرزی، از برند. چه در رنجی ای آزادی !
از او که کعبه ی غزل است، خواستم، به نام "تولد"، با سروده ای سخن بیاغازد.
: ... زمانی که "رنجیده" از اوضاع زمان خود این شعر را سروده بودم ...

 شنیدن مصاحبه