خشم و خاطره

۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

ه می‌توان از خشم نوشت و نه از خاطره گفت. وقتی کسی اسمی دارد، یا با کسی که اسمی دارد، سر و سری دارد، دیگر انگار خود ندارد؛ باید آن اسم را پاس بدارد.
دوست خوبم
"مسیحا" از پاریس، شروع شد به تمام شدن. در پراگ، خیلی کم شد. و در واشنگتن، تا سر به آخر رسید.
شرح ماجرا در من و مرد می‌آید اما آن‌چه هر از گاهی بر این مختصر می‌رود، جز خاطری خیالین از یک "نبودآباد" نیست.
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم ...
او مدت‌هاست برای من، تنها یک اسم است؛ مهدی خلجی. تمام.
نام من‌ ماهمنیر است

هیچ نظری موجود نیست: