ماه منیر رحیمی روزنامه نگار و برنامه ساز تلوزیونی، فعالیت های حرفه ای خود را از سال 1993 آغاز کرد. وی که فارغ التحصیل رشته ی زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه بهشتی ( ملی سابق) است به مدت پنج سال در ماهنامه های فرزانه، کیان و روزنامه انتخاب در سمت های مختلفی به فعالیت پرداخت ومقالات متعددی در زمینه ی فلسفه و علوم انسانی به رشته ی تحریر در آورد. ماه منیر رحیمی در سال ۱۹۹۹ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترای علوم ارتباطات در دانشگاه سوربن رهسپار فرانسه شد. پس از مهاجرت از ایران، خانم رحیمی در رادیو اروپا، رادیو آزادی و رادیو فردا آغاز به کار کرد و دامنه ی فعالیت های حرفه ای ایشان از سال 2005 به عنوان گزارشگر شبکه ی تلوزیونی صدای امریکا (VOA) گسترش یافت. ماه منیر رحیمی در حال حاضر در شهر مریلند امریکا سکونت دارد و با رادیو زمانه در آمستردام هلند همکاری می کند. به عادت های عجیبی دچار شده ایم. یک عمر بی توجهی به بزرگان ادب و هنر و فرهنگ و تاریخ مان کفایت کرد تا اسطوره ها از بس که ناشناخته ماندند کلماتشان دق کند و بعد که هفت کفن پوساندند ما تازه یادمان افتاد که ای بابا حیف شد بیچاره چقدر خودش را کشت تا دست کم یک واژه تازه از معنای زندگی در کله ی گچی مان فرو کند و نشد که نشد. اما ما توانستیم با افتخار برایشان سالگرد بگیریم و هر چه در چنته ی عقده و کینه داشتیم نثار آنها یا دیگران کنیم و برویم بر سنگ قبر شکسته شان بنشینیم و سیگاری چاق کنیم و خیالمان خوش باشد که از دست عذاب وجدان خلاص شده ایم و تکلیف بر ما تمام شد... درست با همان کینه و سماجتی که در تمام عمر، دختران و زنان و خواهرانمان را به باد تحقیر و بهتان گرفتیم تا خدای نکرده بی اجازه و رخصت ما نفس اضافی هم نکشند و چشم و گوش نجنبانند.
ای گور بابای این تکالیف که از بام تا شام خر کش اش می کنیم تا مبادا جهنم و بهشتمان، آب و روغن قاطی کند و دست کم کفش کنی نصیبمان شود و دلی خوش باشد که به جای عسل و حوری از تاپاله ی فرشتگان بهره می بریم.
حالا بیا و درستش کن. کار از وقتی خراب تر شده که در این فقدان، بعضی ها آنقدر از دماغ فیل افتادند که شده اند خورطوم و تنها خود را مرکز ثقل جهان می دانند و مرجع رفع بنیادی مشکلات بشری! و هر کسی حرف تازه ای زد خون مدعی به جوش آمد کلک و پر گردنش راست شد، برجایگاه مثلا نقد نشست و ساطور به دست بر شاه رگ گردن هر جنبنده ای یادگاری نوشت. چه می شود کرد وقتی که اسطوره ها دق کنند، بمیرند و فراموش شوند آن وقت هر ننه قمری که تنبانش بین خشتک و خدا گیر کرده دایه دلسوز تر از مادر می شود، دست میکند میان آنجایش و هر ید بیضایی که بیرون می آورد باید برای ما مردم سقط و سانسور شده در حکم وحی منزل باشد و کیف ناسورمان را سور کند و لابد به جهل مرکب تاریخی مان هم بیفزاید... بگذریم... بگذریم.
با این همه کم نیستند زنان و مردانی که هیچ کس نیستند، تنها خودشانند و چون هنوز بلای مخاطب پسندی بر سرشان نیامده یا اسم و امضای چشم و دهان پر کنی ندارند و پرت و پلا نمی بافند اگر بهترین هم باشند و حتی دهانشان به طعم بهار نارنج باشد و کلامشان دست کم خستگی از تن سفر کوتاه مان بردارد باز هم دیده نمی شوند. این گفتگوی مختصربا یکی از آن همه است. کسی که حضورش را می ستایم، دوستش دارم و برای این باور به دنبال دلیل نمی گردم.
بانو ماه منیر رحیمی، می دانم که به تعریف و تمجیدهای گزاف، هیچ نیازتان نیست و البته نه من روزنامه نگارهستم و نه بضاعت و جسارتش را دارم که رو به روی کلام شما بنشینم و پرسشگر باشم. برای همین به جای استفاده از کلمه ی مصاحبه ترجیح می دهم باب گفتگویی دوستانه باز شود.
ابتدا پرسشم را به برنامه ی "جنسیت و جامعه" در "رادیو زمانه" معطوف می کنم. فکر اولیه تهیه و طراحی برنامه ی "جنسیت و جامعه" چگونه شکل گرفت ؟
ما آدمها از زاویهی سرنوشت شغلی عمدتاً دو دستهایم: یا تصادافات بخت، ما را به کاری که میکنیم کشانده یا، اگر نگوییم استعداد، وسوسه یا شوقی سرشتی ما را بدین مشغولیت رسانده است. و البته در هر دو صورت، قاعدتاً نوع و محیط شغل از یک سو و مسیر زندگی از سوی دیگر، بر یکدیگر اثر متقابل دارد.
من به درستی نمیدانم چهگونه این مرزبندی را برای خود لحاظ کنم. شاید هر دو ردپا در گذشتهی من دیده شود.
به هر روی، مسائل جنسیتی بر پیشینهی شخصی من نیز چون هر انسانی، بیتأثیر نبوده؛ به ویژه همسر سابقم، مهدی خلجی بر این امور تمرکز و مطالعهی خاصی داشت. او و معظلات جنسیتی سالهای اخیر ایران، مرا متوجه پرداختن به این سئوال کرد که این مسأله چه اندازه در وضعیت ایران امروز سهم دارد؟ طرح اولیهی رشته برنامهی "جنسیت و جامعه" سال 2005 در رادیو فردا تأیید شد و البته پس از استعفای من و کوچ از پراگ به واشنگتن و متعاقباً، همکاری با رادیو زمانه، کار را تدوین کردم.
خانم رحیمی، واقعیت این است که حتی آن بخش از افراد جامعه که دچار تب روشنفکر زدگی شده اند، در کنه اندیشه و کلام خود، به جای برخورد منطقی با مقوله جنسیت و مشکلات و معضلات دامن گیر آن، بیشتر در حال دفاع از جنسیت خود هستند. مصاحبه ها و برنامه ی شما طیف وسیعی از سلیقه ها و دید گاه ها را در بر می گرفت. شخص شما چه هدفی را از طرح ریزی برنامه ی "جنسیت و جامعه" دنبال می کردید؟
گامی در وسع خود برای شکستن ممنوعیت امری ممنوع؛ طرح دوباره و صحبت دربارهی امور جنسی در ایران.
پیش از ادامهی این گفت و گو بر نکتهای درمورد رشته برنامهی "جنسیت و جامعه" پامیفشارم که چند بار هم زیر نظر شنوندهها نوشتهام: من متخصص این امور نیستم اما نخستین مسئولیت شغلی یک ژورنالیست را همین درانداختن موضوع میدانم. گرچه یک موضوع بارها یا از زاویه های دیگر طرح شده باشد، تا وقتی مساله وجود دارد جای بحث هم دارد.
دوم، سئوالات شما در این نوشتار، در اصل مسائل جدی و چالشی سالها و کتابهاست؛ تا کنون و از این پس. لذا من فکرم را به کوتاهترین شکلی که در بضاعتم هست، فیالبداهه با شما درمیان میگذارم.
با توجه به سوابق حرفه ای و تجربه ی اخیر شما در برنامه "جنسیت و جامعه" چگونه نقد شدید و بالندگی فضای نقد را چگونه ارزیابی می کنید؟
من به رغم میلم، نقدی جدی دربارهی رشته برنامهی "جنسیت و جامعه" ندیدم جز کامنتهای زیر هر قسمت و نیز دو یادداشت که همه در همان سایت رادیو زمانه منتشر شده و البته مخاطب مقالهی اول، در مورد همجنسگرایی، فرد مصاحبهشوندهی قسمت "سکس و روان" است و نه من یا کار من. و دومی، انتقادی است بر قسمت "عشق و اروتیسم" که به باور من، به جای نقد یک گفتوگوی رادیویی، سراسر یک گمانهزنی شخصی راجع به دو طرف گفتوگو، من و باسم الرسام، است.
اجازه بدهید به سراغ همان کامنت ها برویم . احساس نمی کنید که لحن حاکم بر بعضی نظرات و نقد مصاحبه های شما، کمی پرخاشگرانه و تند بوده، عصبیت موجود که از قرار معلوم گریبان گیر فضای نقد و گفتگو در جامعه امروز ایران هم شده آبشخورش کجاست؟
تابو بودن این مقولات و نیز نبود مدارا در برابر شنفتن دیگران؛ و نه حتی به رسمیت شمردن یک نظر که لزوماً به معنی پذیرفتن یا متقاعد شدن یا عمل بدان نیست. به عبارتی چنان در درستی باور خویش غرقیم و بر آن متعصب که نه فقط با دیگر عقاید مبارزهی خشن میکنیم بلکه حتی مطرح شدن چیزی دیگر را هم برنمیتابیم.
به نظر شما زن ایرانی تا چه حد توانسته از رفتارها و قواعد سنت خلاص شود؟ و در مواجهه با شرایط جدید بیشتر سردرگم شده یا به رهایی رسیده؟
تغییرات بنیادی فرهنگی، چه در مرد و چه در زن، مستلزم وقوع تحولات اساسی در بن آن فرهنگ است که به سادگی ممکن نمینماید. حال اگر پیشگام این اندک تغییر را زن ایرانی بدانیم، یا نمودش را در زن ببینیم، طبیعتاً با بنبستها و تنگیهای سرسختی نیز مواجه است. راست این است که در این میان، من شخص خود را بیشتر سردرگم میبینم.
در حال حاضر بخشی از دختران جوان ایرانی به شدت با جنسیت خود مشکل دارند و برای فرار از آن دست به رفتارها و کردارهای مردانه میزنند. شما با کدام گزینه موافق هستید، پاک کردن صورت مسئله یا حل آن؟
اگر چنین باشد که شما میگویید، ظاهراً دختران ما ناخودآگاه به رفتاری طبیعی و ناگزیر، نه الزاماً منطقی، دست یازیدهاند. وقتی دختری مصمم است وارد استودیوی فوتبال شود، به لباس جنس پسر درمیآید. این تنها یک نمونهی عینی است و به گمانم قابل تعمیم در بسیاری موارد کلانتر.
منظور من بیشتر متوجه زنانی است که با جدیت وارد عرصه ی فعالیت های اجتماعی شده اند اما در کنش و رفتارهایشان یک نوع زن گریزی و عدم پذیرش جنسیت مشاهده می شود.
من این زنان را نیز در نمونهای که آوردم، میبینم؛ هر چه هست برای رسیدن به یک برابری است؛ ولو به شگردی ناخودآگاه در قالب مرد نمودن یا نمایشهای مردانه.
منهای فضای مرد سالار و کلیه عوامل دیگری که گریبان زن ایرانی را گرفته و باید با آنها دست و پنجه نرم کند.از نظر شما مهم ترین عامل و مشکل باز دارنده رشد و رهایی و عدم خود باوری که به خود زنان باز می گردد چیست؟
عواملی را که شما شمردید، کافی است تا هیچ زنی به خودباوری نرسد. و همین است که راه درازی تا رشد مانده.توضیح بیشتر یا عمیقتر در این باره همان نظریات علمی فمینیسم (و نه شعارهای کممایهی در هر دهانی) است. به بیانی، باید دریافت که چرا زن "زن" میشود؛ حتی به لحاظ جسمی.
چه دغدغه ی مشترکی بین زن ایرانی و زن اروپایی یا امریکایی وجود دارد؟
فصل مشترکی که من، بین هر دو زن در هر جای جهان میبینم؛ عاطفهای است که ضرورت زایندهگی و ادامهی زندگی نوع بشر خوانده شده.
اما قیاس زن اروپایی یا امریکایی با زن ایرانی آنقدر پیچیده است که برای دستیافتن به آن بیراه نیست ابتدا بپرسیم: چه اشتراکی بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اروپایی یا امریکایی وجود دارد؟
با توجه به توانمندی و استعداد های "ذاتی" و منحصر به فرد زنان و مردان، در تقسیم حقوق بین این دو، دید گاه شما به کدامیک از دو عنصر "عدالت" و یا " مساوات" متوجه است؟
بحث عمدهی فمینیستها دقیقاً بر سر همین بخش " توانمندی و استعداد های ذاتی و منحصر به فرد زنان و مردان" است و اینکه آیا این عوامل "ذاتی" است یا "عرضی"؟ اگر این فرض را فکت قرار دهیم و در مورد زن و مرد به "ذاتی غیر قابل تغییر" معتقد باشیم، جواب من به سئوال شما البته در برخی امور "عدالت" است و در بعضی، "مساوات".
انحصار طلبی جنسی برخاسته از فرهنگ و مذاهب بشری است یا از سرشت و ذات انسانی سر چشمه می گیرد؟
باز هم همان مشکل؛ پیشاپیش به چیزی حکم دادهایم که خود جای تردید دارد ولی بر آن مبنا سئوال کردهایم: "انحصارطلبی جنسی" را قطعی میگیریم و سپس به سئوال شما میرسیم. بنابراین، من پرسش شما را بدین شکل میپرسم: انحصار طلبی جنسیای که گاه در برخی افراد یا جوامع دیده میشود، بر خاسته از فرهنگ و مذاهب بشری است یا میتوان برای آن سرشت و ذاتی انسانی قائل شد؟
و حال پاسخ من: من در امور انسانی، و نه در آنچه با موجودات زنده یا دست کم با حیوانات مشترک است، "ذات" را نمیفهمم. از قضا یک وجه مهم افتراق حیوان با انسان همین قابل تغییر بودن است وگرنه ما همان بودیم که انسانهای اولیه بودند؛ وجود تمدن به این عظمت را گواه این "ذات"گرا نبودن انسان میبینم. پس، خارج از "دیسکورس قدرت" فوکو، انحصارطلبی جنسی را هم بلندشده از فرهنگ میدانم که یک رکن آن را دین میسازد.
نقش مرد ایرانی در دامن زدن به شرایط اسف بار حاکم بر زنان را چگونه ارزیابی می کنید آیا خود او نیز قربانی عوامل دیگری است و یا دلیل اصلی عدم رشد و رهایی زنان مردان هستند؟
قدرتطلبی هرموار. مرد تحت سلطه، سلطه را بر زیردستگرفتههای خود منتقل میکند.
خانم رحیمی با توجه به اینکه شما سالهای زیادی است که خارج از ایران مشغول زندگی و فعالیت های گسترده اجتماعی هستید، و در این فرصت قطعا با افراد، فرهنگ ها و طبقات اجتماعی مختلفی در ارتباط بوده اید. ایا چیزی به نام " توهم دشمن" در رابطه ی زنان و مردان غربی قابل لمس و مشاهده است؟ منظورم از "توهم دشمن"، مرز بندی، تحقیر و نوعی خود شیفتگی احمقانه است که به صورت متقابل در هر یک از گروه های زنان و مردان ایرانی در مواجهه با هم وجود دارد.
شخص من، نزد افراد متمدن و جوامع دموکرات، تاکنون چنین "توهمی" ندیدم.
ماه منیر رحیمی در ایران با ماه منیر رحیمی در امریکا چقدر به هم نزدیک و تا چه اندازه از هم دورند؟
بهتر بود این پرسش را از شاهدان من میپرسیدید و من خود نیز شدیداً مشتاق دانستن پاسخشان هستم. اما اگر خود بتوانم تفاوتی بیرونی برای ماهمنیر رحیمی آن زمان و اکنون قائل باشم شاید اجمالاً در مطالعه و تجربهاش باشد. ولی خیالم این است که درون ماهمنیر رحیمی سی و نه سالهی کنونی در امریکا، همان احساسات دختر بچهای است که روزگاری در تهران، در باغ پدرش برای درختان پرشکوفهی بریده شده میگریست.
اگر اجازه بدهید یکی از پرسش های مصاحبه هایتان را اینبار از خود شما بپرسم. ماه منیر رحیمی چه تعریفی از عشق دارد و رابطه ی سکس و عشق را چگونه می بیند؟
عشق را دلگرمی یا حتی جوهر هستی، و برای خودم بهانهی ادامه دادن آن میدانم و سکس را بین یک جفت کنار هم، و نه دور از هم، دوشادوش عشقشان میبینم.
و البته یک سوال خارج از متن. دل مشغولی عمده شما به غیر از حرفه ی رسانه ای چیست و رابطه شما با هنر و ادبیات چگونه است؟
از قضا این پرسش کاملاً داخل متن است. علاقهی اصلی من همین دو مقوله است که نام بردید؛ به ویژه ادبیات داستانی.
لطفا کمی بیشر در مورد این بخش از علایق و فعالیت هایتان توضیح دهید؟
من سالهاست دلمشغول نوعی نگارش هستم که ترکیبی از خاطرهنویسی است با پروراندن خیال؛ چیزی شبیه به اتوفیکسیون در غرب.
اگر قرار باشد کوله پشتی شما، نقش کشتی آقای نوح را بر عهده بگیرد نام هفت کتابی که در آن جای می دهید چیست؟
صادقانه بگویم که نه مطالعهی پردامنهای دارم و نه به عدالت خودم مطمئن هستم. پس بگذار از این سئوالت بگذرم.
لطفا هر گلگی یا حرف نگفته ای که با مردان و پسران جوان ایرانی دارید خطاب به من بازگو کنید تا خدای نکرده به گوشه ی قبای آقایان بر نخورد!
اجازه بده اینجا یک شوخی کنم: وجه اشتراک مردان، نامردی است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر