داستانهای دنباله دار کیهان
جناب کیهان،
این بار نخستی نیست که حضرت ِ... بدون امضای حقیقیتان، دربارهی من، ماهمنیر رحیمی حکم فرموده اید. مرحمت بار اول را ندید گرفتم که اکتفا کردید به اشارتی به اسم. اما اکنون که در "گزارش تحليلي كيهان از پروژه جديد ناتوي فرهنگي در هلند پشت صحنه اسلام ستيزي در رسانههاي اروپايي، پنجشنبه 22 آذر 1386 " لطفتان را گسترده مییابم، دور از ادب و خرد میدانم بدان اعتنا نکنم. در سفر هستم و دچار بیخبری و ضیق وقت و امکانات. اما حسن آن دیرکرد ناخواسته اینکه، زحمت نوشتن بسیاری نکات را دوستان حکیم و ادیب کشیدهاند. ضمن آنکه من نه در مقام مسئول دیگر نامهای حقیقی و حقوقی ِ مورد عنایت شما هستم و نه در جایگاه فعال سیاسی و یا حتی یک ژورنالیست چندان فعال که بخواهم به بیش از موارد مستقیما مطروحه در بارهی خودم بپردازم. بر این روی سردرد، کوتاه کنم.
اگر تیری در تاریکی رها کردن، سیاست اینگونه یادداشتهای شما نباشد، بهتر دیدم چند "تکذیبیه" یا "اصلاحیه" تقدیم کنم تا مبادا شما یا خوانندگانتان براساس اطلاعات مغشوش و متناقض به سرگردانی گرفتار گردید.
البته میدانم که شما قصد بزرگنمایی امثال مرا ندارید با این حال، نخست در دفاع از دکتر عبدالکریم سروش تأکید میکنم که من به محافل خصوصی، کلاسهای نیمهخصوصی یا حتی درسهای رسمی ایشان هرگز راهی نداشتم؛ تنها منبع بهرهی من از دانش ایشان، همان نوشتهها و رشته سخنرانیهای "حافظشناسی" بود که در دسترس عموم بود.
اگر شما مرا "عضو محفل کیان" خطاب کنید، به من افتخار دادهاید اما حتم ِ قریب به یقین دارم که با تکذیب مدیران کیان مواجه خواهید شد. همچنان که به احتمال بسیار، "دفتر تبلیغات اسلامی قم" هم از قبول نام ماهمنیر رحیمی در فهرست همکارانش تبرئه میجوید. و باز بیتردید "سازمان جاسوسی سیا" نیز در لیست "پادو"های خود اسم مرا ثبت نکرده است.
سردبیر مومن و متاهل
پیش از ادامهی شرح احوال، اجازه میخواهم نخستین خاطرهام را در جهان مطبوعات ایران برایتان بازگویم. با چادر، روی کیپ گرفته، روسری محکم سنجاق خورده، مانتوی بلند، شلوار گشاد، کفش راحتی، همه به رنگهای تیره، بیست و چهار ساله بودم و مجرد. و طبق عرف خانوادهی کاملاً مذهبی-سنتیام، تنها تجربهی فعالیت بیرون از خانهام، غیر از دوازده سال مدرسه، در شغل بیشائبهی معلمی خلاصه میشد. دوست نازنینی که رهگشای من شد به قلمروی "قلم به دستها"، ابتدا مرا به یک هفتهنامه معرفی کرد با این توصیف که: "سردبیرش مرد متأهل و مؤمنی است. با خیال راحت میتوانی آنجا مشغول شوی." درست در اولین ساعت ِ اولین روز ملاقاتم با این سردبیر محترم (که از قضا عکس یکی از مسئولان ردهبالای کیهان بهطور عجیبی چهرهی او را به خاطرم میآورد) در دفتر آن نشریه، ایشان صریحاً گفت: "به عنوان یک بچه مسلمان، نظرتان راجع به صیغه چیست؟"
بعد از آن جمله، من صدای کوبیدن در آن دفتر و دستک را به یاد دارم که پشت سر خودم بسته بودم و هقهق گریهام هنگامی که از تلفن عمومی همان خیابان داشتم به آن معرف عزیز، خانم ... میگفتم آنچه را برایم اتفاق افتاده بود. و این رخداد شاید سبب خیر شد که هم او، مرا به "مؤسسهی فرهنگی کیان"، یعنی جایی مطمئنتر معرفی کند.
مجله کیان
کارمندی من در اتاق تحریریهی کیان، با آماده کردن متونی شروع شد که تأیید چاپ داشتند؛ شامل ویراستاری، مقابله با اصل مقاله، غلطگیری، نمونهخوانی و کنترل آنها تا انتهای لیتوگرافی. به تدریج، در تنظیم خبرها و معرفی کتاب و بخش "از سوی دیگر" و تدوین یک-دو مصاحبه هم دستی پیدا کردم. سپس، یعنی اواخر دورهی دانشجویی ِ زبان و ادبیات فرانسه، با تشویق و کمک یک-دو بزرگوار، دو مقاله نیز ترجمه کردم؛ نتیجهی تمام کارها چاپ و پخش شده است. این، همهی سهم من بود در ماهنامهی کیان؛ نه کمتر و نه بیشتر. نه چند سال کار من در آنجا قابل انکار است و نه افتخاری بیش از این داشتم.
شما بیشک، مدیران کیان را بهتر از من میشناسید؛ آقای مصطفی رخ صفت، صاحب امتیاز مجله را (که خارج کشور بودند) من تنها یک بار در دفتر کیان دیدم. اما آقایان رضا تهرانی، مدیر مسئول و ماشاالله شمسالواعظین، سردبیر و نیز چند ناظر سرسخت دیگر، تا جایی که به یاد دارم، تقریباً همیشه پیش از ساعت کار تحریریه میآمدند و پس از آن میرفتند. و با توجه به اعتقادات محکم مذهبی، حساسیتهای سیاسی، دقتهایی از جنس "مرد غیور ایرانی" و تیزبینیها و دشوارگیریهای خاصی که همهی ما در آن مدیران سراغ داشتیم، میدانستیم که کمترین لغزشی به سمت امور ممنوعه برابر است با اخراج فوری و قطعی. و من امروز سرافراز هستم که عمر ماندگاریام، در تحریریهی کیان، بلندترین بود؛ از تابستان 73 خورشیدی تا پاییز 77.
با این حال 1. شما علیالظاهر در جایگاه رسمی یک مرجع قضایی نیستید که مرا محاکمه کنید؛ 2. اکنون داخل محدودههای قانونی ایران نیستم؛ 3. موضوع به حدود سیزده سال پیش برمیگردد؛ 4. خود را موظف در توضیح این امر کاملا شخصی و خصوصی نمیبینم؛ 5. این نکتهی بسیار مهم را از قلم انداختهاید که من حتی یک روز از سالهایی که در کیان کار کردم، "زن شوهردار" نبودم، اما من باید به تهمت "ارتباط نامشروع" با باسم رسام، نقاش و طراح پاسخ دهم.
ابراز مهر باسم را که کاملاً خارج از چارچوب اداری و ساختمانی بود، محترم میشمرم و به جرأت و فاش میگویم اگر نبود موانع قانونی-کاغذی وی، آن موقع با او ازدواج کرده بودم. اما من ِ زن ِ ایرانی ِ مسلمان ِ شیعهی ِ معتقد ِ متلزم ِ آنزمان، نمیتوانستم با او که یک خارجی محسوب میشد وصلت کنم. بود و نبودهای دیگر را در همان گفتوگو شنیدهاید یا در کامنتهای پای آن خواندهاید. در ضمن، فرمودید "م. م. ر با وقاحت در این گفت و گو حضور دارد". راست این است که کسی دیگر در این گفتوگوی دوجانبه وجود نداشت، و من ماهمنیر رحیمی اصلا و ابدا از شنیدن و پخش سخنان یک دوست دیرین احساس "وقاحت" نکردم. حال نمیدانم داشتن یا نداشتن احساس وقاحت، نیک است یا بد. لطفا مرا برای این نادانی، عفو کنید.
روزنامه انتخاب
کار من در "سرویس اندیشه"ی روزنامهی انتخاب با دعوت مهدی خلجی، دبیر آن سرویس، اواخر پاییز 77 (یعنی از حدود شش ماه قبل چاپ روزنامه) آغاز شد و اواخر 78 (یعنی حدود یک سال بعد شروع انتشار آن) پایان یافت. البته چند یادداشت به کارنامهی "روزنامهنگاری من در ایران" اضافه کرد و نیز موجب ازدواج من با او شد که تابستان همین امسال، 86 در امریکا به طلاق رسمی انجامید.
پاریس و پراگ و بیرون کشور
آخر تابستان 79 با ویزای دانشجویی به پاریس رفتم. توانستم برای همسرم هم مجوز اقامت فرانسه را بگیرم و او نیز متعاقباً به من پیوست. پس از حدود دو سال، برای کار به رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی مستقر در پراگ، پایتخت جمهوری چک رفتیم. لذا، نه مستقیما از ایران "به پراگ گریخت"م و نه غیر قانونی کشور را ترک کردم. ضمناً دو سال پیش همین موقع برای دیدن خویشان سفری به ایران آمدم و اگر بازجویان وزارت اطلاعات پس از حدود دو ماه تحقیقات و انواع جلسات، اندک تخلف قانونی از من کشف کرده بودند، بعید میدانم گذرنامهام را پس میدادند.
من همینطور، نه در رادیو آزادی یا بعداً رادیو فردا و نه در تلویزیون صدای امریکا هرگز "سردبیر" نبودهام. تهیهی مصاحبه، گزارش، ادیت و اجرا عمدترین کار رسانهای من در اروپا و امریکا بوده و هست که مسئولیت امضای خود را به عهده میگیرم. اکنون هم، هرازگاهی و نادر، با عنوان "فریلنسر" از خانهام در منطقهی واشنگتن برای رادیو زمانه در آمستردام مطلبی کوتاه میسازم و میفرستم.
القصه، من هماناندازه از عبارت "ناتوی فرهنگی" و دیگر واژههای هراسافکن شما درک عایدم میشود، که ارتباط منطقی بین حلقهی ملکوت (که مدت کوتاهی میزبان وبلاگ من نیز بود) و فرح کریمی و دولت هلند را میفهمم و آنهمه اسم قبل و بعد و حواشی ... چنانکه بین اختلافات فکری دکتر عبدالکریم سروش با حکومت جمهوری اسلامی و یک مصاحبهی رادیویی (گیرم عاشقانه) با یک نقاش هیچگونه ربطی می بینم.
منبع: رادیو زمانه
منبع: رادیو زمانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر