تکذیبیه

۱۳۸۵ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

نگفتم نهال!؟ نگفتم ما زنا "اهل تمیز" نیستیم؟
چرا راه دور می­ری؟
همین آنوشای خودمون هم، با همه­ی روشن­فکری و تیزهوشی­ و خوش­فکری­ و به­خصوص، زبان­شناسی­ش نتونس "تشخیص" بده! اون هم بعد از گذشت عمری هم­کاری مشروع که در مسائل "جدا" یا "چسبان" ­نویسی داشتیم! صبح کله­ی سحر از من می­پرسه: "پس چرا کسی واسه من بوق نمی­زنه؟" !
می­بینی تو رو خدا؟ مثی که یادش رفته دیگه ایران نیستیم و این­جا از این خبرا پیدا نمی­شه! حالا بازم قربون معرفت­ش که به جای CD گذاشتن پشت سر، رودررو، "مرد و مردونه" این تشکیک­ها رو با خود آدم در وسط می­ذاره. بی­خود نیس که این­قده نمی­تونم ازش دل بکنم. بیا و جای خواهری یه وساطتی بکن و ما رو با هم صلح بده!
(این هم به یاد معین که گاهی با آهنگاش لذت می­برم، ولی از ترانه­های زنجه موره­ای­ش، نه خیلی: "کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می­داد کاشکی چشامون توی چشم هم می­افتاد ...)
آخه آبجی آنوشا جان! خوبه که دیدی "راست با ماست" هست و سوا کردنی هم نیس. به قول خودت "آدم تو این ولایت غربت دار و ندار ِ اعتماد به نفسش رو از دست می­ده بس­که بی­محلی می­بینه"؛ چه به رسه به بوق! چه به رسه به جوون چارشونه­ی قدورزشی و ال و بل!
آخه اونم که کلی زور زدم تخیل به خرج دادم، برا دل خود تو بود! واسه این­که احتمال بدی ممکنه یه همچین "مرد"ی هم روی این کره­ی خاکی و دنیای دون پیدا می­شه. درسه که به جرم جوانی، چنان به بار اذن ورودم ندادن که غم "گواهی­نامه" و "گرین کارت" از سرم پرید، حقیفت تلخ اینه که از ما گذشته. ولی گفتم شاید هنوز آرزو بر دخترامون عیب نباشه و با توصیف­های من، لااقل شماها بتونین خواب یه چنین شاه­زاده­هایی رو ببین. بد کردم؟ به قول ننه مسیحا: اومدم دورت بگردم نمی­خوای برمی­گردم. زنده باشه مامان همیشه می­گفت "مادر تو اون­ور دنیا هم که بری، اقبال نداری". حالا دیگه می­گی "دلیلی مبنی بر اثبات وجود عشق من نمی­بینی"!؟ این­م از حق­شناسی یه رفیق دیگه! ای بشکنه دست این روزگار بی­نمک.
آخه تو کدوم ادبیات و فلسفه و منطق و تئوری­­های همه­چیزشناسی، یه "عروووس"، می­تونه ریش داشته باشه؟! اون­م از نوع رنگ و وارنگش؟
آخه بعدش­م؛ آخه اگه من می­تونسم یه چنین "جوان­مرد"ی رو تور کنم، دیگه چه نیازی به اون­همه کل-کل کردن با نگهبان بار رو داشتم؟!

هیچ نظری موجود نیست: