نگفتم نهال!؟ نگفتم ما زنا "اهل تمیز" نیستیم؟
چرا راه دور میری؟
همین آنوشای خودمون هم، با همهی روشنفکری و تیزهوشی و خوشفکری و بهخصوص، زبانشناسیش نتونس "تشخیص" بده! اون هم بعد از گذشت عمری همکاری مشروع که در مسائل "جدا" یا "چسبان" نویسی داشتیم! صبح کلهی سحر از من میپرسه: "پس چرا کسی واسه من بوق نمیزنه؟" !
میبینی تو رو خدا؟ مثی که یادش رفته دیگه ایران نیستیم و اینجا از این خبرا پیدا نمیشه! حالا بازم قربون معرفتش که به جای CD گذاشتن پشت سر، رودررو، "مرد و مردونه" این تشکیکها رو با خود آدم در وسط میذاره. بیخود نیس که اینقده نمیتونم ازش دل بکنم. بیا و جای خواهری یه وساطتی بکن و ما رو با هم صلح بده!
(این هم به یاد معین که گاهی با آهنگاش لذت میبرم، ولی از ترانههای زنجه مورهایش، نه خیلی: "کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی میداد کاشکی چشامون توی چشم هم میافتاد ...)
آخه آبجی آنوشا جان! خوبه که دیدی "راست با ماست" هست و سوا کردنی هم نیس. به قول خودت "آدم تو این ولایت غربت دار و ندار ِ اعتماد به نفسش رو از دست میده بسکه بیمحلی میبینه"؛ چه به رسه به بوق! چه به رسه به جوون چارشونهی قدورزشی و ال و بل!
آخه اونم که کلی زور زدم تخیل به خرج دادم، برا دل خود تو بود! واسه اینکه احتمال بدی ممکنه یه همچین "مرد"ی هم روی این کرهی خاکی و دنیای دون پیدا میشه. درسه که به جرم جوانی، چنان به بار اذن ورودم ندادن که غم "گواهینامه" و "گرین کارت" از سرم پرید، حقیفت تلخ اینه که از ما گذشته. ولی گفتم شاید هنوز آرزو بر دخترامون عیب نباشه و با توصیفهای من، لااقل شماها بتونین خواب یه چنین شاهزادههایی رو ببین. بد کردم؟ به قول ننه مسیحا: اومدم دورت بگردم نمیخوای برمیگردم. زنده باشه مامان همیشه میگفت "مادر تو اونور دنیا هم که بری، اقبال نداری". حالا دیگه میگی "دلیلی مبنی بر اثبات وجود عشق من نمیبینی"!؟ اینم از حقشناسی یه رفیق دیگه! ای بشکنه دست این روزگار بینمک.
آخه تو کدوم ادبیات و فلسفه و منطق و تئوریهای همهچیزشناسی، یه "عروووس"، میتونه ریش داشته باشه؟! اونم از نوع رنگ و وارنگش؟
آخه بعدشم؛ آخه اگه من میتونسم یه چنین "جوانمرد"ی رو تور کنم، دیگه چه نیازی به اونهمه کل-کل کردن با نگهبان بار رو داشتم؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر