نامه ی بی نام - دو

۱۳۸۶ مهر ۴, چهارشنبه

مرد جان به لب رسیده را چه نامند ؟ بانوی من
به همت نوشیدن ویسکی در این ماه مبارک! ذهنم لق میزند
خودم هم لق می زنم بانو
کلماتم لق می زند
واژه ناسور شده
میان ماندن و رفتن
میان مرگ و حیات
کجایی بانو با من ی یا دور دور
اگر بگویم دلم برایت تنگ شده به من می خندی ؟
اگر بگویم باز مثل بچه ها اشک به مشک شده ام چه؟
اگر بگو یم که می ترسم
اگر بگویم که ...
جانا چه گویم شرح فراغت
چشمی و صد نقش
...جانی و صد آه
بانو ، بانو ، بانوی من
بگذار به حساب مستی ام ، راستی اش را خود دانی
مرد جان به لب رسیده را چه نامند بانوی من؟

هیچ نظری موجود نیست: