انسان خالق خدایی است آسمانی. دور از دسترس. در دوردستها. ورنه، الهههای زمینی ِنزدیک، ای بسا، یقین را سزاوارترند.
از خانه بیرون زدم. هیچ شناسایی را تاب ندارم؛ اسباب و دیوارها را. طاقت تحمل پروندههای وظیفه را هم.
"گردهمایی" را فرصت کردم. تا "تنهایی" را بهتر بینم. بر تن. در جان.
سوزی میخزد تو که نگو.خزان است و آنسوترک، تورنتو؛ شهری که انگار سپیدهی سیاهی بر پیشینم دمید.
از خانه بیرون زد. ناهنگام. کوچگردی را گزید. هتل را. راه را. سفر را.
در مسافرخانهای هستم. چونانکه اکنون زائیده شدهام. برهنه. بیپرده. هرچه بادا باد.
شب است. تاریک. شکر که آینهای هست. بلندتر از قامت من. چشمهایی در آن میدرخشند. روشن.
"مبادا که ترک بردارد" شیشهی تنهایی من
کجا دیدم آن فیلم را؟ کِی؟ خوب به یاد میآورم. حالا. هزار و هزار باره همین پیام را گرفتم: انسان ذاتاً تنهاست. کسی، هیچکس، گناهکار نیست. "دوستت دارم"ها آه چه کوتاهند!
و باقیش، سراسر، نمایش والای پیچشهای ناهمگون همان آدم است: بکشد یا بمیرد؟ دوست بدارد یا بیزاری را بپذیرد؟ بماند یا برود؟ مسیح را باور کند یا به ایمان، کفر ابدی بورزد؟ که "هنوز زندانی این ندانی" مانده.
آهان. وعدهی توضیح چاپ نامههای "بینام" را دادهام؛ بر این مختصر عریان که کم-کم ک جای دفترچههای پستوهام نشسته.
فرق زیاد است. زیاد. شباهت اما اینکه آشکارش کردم. با همان درک که صدای باسم را از متن نقشهاش بیرون کشیدم. بلند.
بیراه رفتم؟ مسیح را من، تنها من، ایمان آوردم. به این دلیل ساده که دستم را گرفت. "در ملأ عام". او را نیز فریاد میکنم. روزی.
"سادهلوح"؟ شاید. "نارسیست" ؟ شاید. "خودباور؟ شاید. "ناباور"؟ شاید. "آرزومند"؟ شاید. "گره دار"؟ شاید. "فتنهانگیز"؟ شاید. "جویای نام"؟ شاید. "شیفتهی شور؟ شاید.
شیشه. شفاف ِ شکننده. شاید.
مبادا که تکهاش
ببرد دست کسی را
یا عاشق ِعشق شاید. حرفم را پس میگیرم: مزمزه یا زمزمهی این "کلمه" کفایت نمی کند؛ یک "اسم خاص" میجوییم. و یگانهپرستی را انگار صرف میکنیم وقتی تکبیر میگوییم. بلند. غیرازاین، پر از شرکیم. ولو زیر ستون "عزیزم" هر خواننده را بخوانیم. باری صاحب این صفحه بسیار نظر دید، اما حیرت آنکه خود ِنامه ها کامنتی دریافت نکرد. تا امروز که تفسیری رسید: "چهقدر ما سرگشتهایم!" و تنها.
بینام بزرگ
سلام
صدایی رادیویی از من سراغ داری یا تصویری اینترنتی. همین و بس؟ هیچ از بدخلقیهام، تلخیهام، از کج-و-کوژهای "ماهمنیر" خبر شنیدی؟ مگر هنوز، چه گونه، میتوان موجودی مجازی را سرود و ستود؟ دورادور؟ نه! نه! شماتتی در کار نیست؛ چنانکه تو را "بینام" نمودم و صحبت عشق هم نیست. نبود. هرگز. نه در مستی و نه در راستیات. فقط فهمیدم، باردیگر، "انسان ذاتاً تنهاست. و کسی، هیچکس، گناهکار نیست." و تو چهاندازه "تنهایی"ات را زیبا مینگاری. لخت.
حیف! حتی نمیتوانم آزادی ِ از آن را برات آرزو کنم! چه، انسان ذاتاً تنهاست. کسی، هیچکس، گناهکار نیست. باورم کن.
ماهمنیر رحیمی
راستی، جملهای هم روی آگهی آن فیلم بود: Freedom Always Comes with a Price
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر