اجنه در سیاست روز ایران

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

يکی از شب های اخير چند بزرگوار در خانهء ما گِرد آمده بودند. در رفت و آمد بين آشپزخانه و پذيرايي و گپ با فرزند نازنين يکي از مهمانان، گوشم به بحث آن سوي ميز تيز شد. صحبت از "وجود يا عدم" جن نبود، بلکه دو دوست همدلانه در "اثبات" مقوله‌اي چون "احضار جن" ،
تجربيات ديده يا شنيده شده را مبادله مي‌کردند؛ از جمله کرامات آقايي به نام «محقق» را. هيجان بر مجلس چيره بود. يکي از آن دو بزرگ‌مرد، رو به چهره‌ي متحير من، تعريف کرد: اتفاقا ما يکي از دوستان را که از شما هم ناباورتر بود برديم خدمت آقاي محقق. تا او را ديد گفت " در کار تو گره‌اي است". واقعا ما مي‌دانستيم که بي‌چاره مدتي است دست به هر کار و تجارتي مي‌زند به بن بست مي‌خورد يا ورشکسته مي‌شود. جلويش نشست. آقاي محقق يک ظرف آب و يک دشنه و مقداري نمک گذاشت بينشان. پاهايش را بست و روي همه‌ي اين‌ها و دو جفت پا، يک پتو انداخت. به دوست ما گفت"هروقت پاهات خيس شد بگو آب، هر وقت چيزي در دست‌ات گذاشته شد، بگو گرفتم. ولي هرچه هست بده به آن يکي دست چون ممکن است بازهم چيزي باشد و جن‌ها برايت بياورند". در ضمن يک منقل هم در اتاق بود که ما وظيفه داشتيم دائما عود و کندور در آن بريزيم. اين مواد را سفارشي از عربستان يا هند از انواع مرغوبش تهيه مي‌کرد تا جن‌ها را با اين خوش‌‌بو کننده‌ها راحت‌تر جذب کند.
کسي در مجلس انداخت: عطرهاي فرانسوي که خوش‌بوتر هستند. لابد آن عطرها جن‌هاي لائيک را جذب مي‌کنند؟!
آقاي... بي‌اعتنا ادامه داد: بعد آقاي محقق شروع کرد به خواندن ورد. پس از اندک زماني ديديم يک دو برجستگي مثل کله زير پتو با شدت بالا و پايين مي‌رفتند. انگار جن‌ها مقاومت مي‌کردند. دوست ما هم هي مي‌گفت آب و دو بار هم گفت گرفتم. خود آقاي محقق خيس عرق شده بود. بعد آرام گرفت و کله‌ها هم ساکت شدند. پتو را کنار زديم ديديم در يک دست دوستمان يک قفل و در دست ديگرش دشنه است. آقاي محقق توضيح داد که " اين قفل همان است که کسي در کار تو بسته بوده و سحر و جادويت حالا باز شد. من از جن‌هام خواستم بروند قفل کارت را هرجاهست پيدا کنند و بياورند و چون چيز ديگري پيدا نکردند، براي اين‌که راحتشان بگذاريم، بار دوم دشنه را در دست‌ات گذاشتند".
داستان البته به اين سادگي که من روايت کردم نبود؛ جزئيات هول‌انگيز ديگري داشت که تعريف آن احتياج به حرکات تئاتري دارد و اکنون بنده از اجراي آن عاجزم. شايد هم در چينش ابزار و اشياي لازم کار (ميزانسن) اشتباهي کرده باشم.
باري آن شب آن دوست خوب به اين جاي نقل رسيده بود که چشمش به مسيحا افتاد. آن بينوا هم با چشم‌هاي از عينک بيرون زده به اين سياست‌مدار مشهور ايران نگاه مي‌کرد. البته همسرش (که در امريکا دوست گرامي‌مان شده است) بي‌درنگ پادرمياني کرد و با شعف به شوهرش يادآور شد: بگو که بعد چه قدر کار و بار طرف خوب شد.
و به عنوان يک دليل محکم ديگر در تاييد مردش ادامه داد: همين الان برو گوشه‌ي بازار تجريش ببين چه چيزا مي‌فروشن؛ ناخن، ...
آقاي ... موضوع را پي‌گرفت: شما فکر مي‌کنيد رمال‌ها و جادوگرها بي‌کار نشستند؟ گاهي اين قفل‌ها کثيف و خاکي هستند. يعني جايي مدفون بودند. حتي گوش روباه، پر از کثافت بچه و خون بکارت دختر و ...
فکر کنم صداي لرزش دندان‌هام را کنار دستي‌ام شنيد. اين دوستانِ عزيز، که از قضا هر دو در رشته‌هاي طبيعي تحصيل کرده‌اند، در ادامه ادله‌ي قطعي‌شان براي وجود موجودات فوق طبيعي، با وجد تمام مرا به طعن گرفت: ماهمنير اگه تو به اين‌ چيزا اعتقاد نداري، چرا مي‌ترسي؟!
مسيحا گفت: خوب مثل يک فيلم ترسناک، هرقدر هم آدم به فيلم بودنش مطمئن باشد، ممکن است وحشت کند.
به بهانه‌ي جمع کردن پيش دستي‌هاي کثيف بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. شرشر آب ظرف‌شويي مرا به بيست و چند سال پيش برد که فاطمه‌خانم زن مش تقي، چه قدر زير گوش مامان مي‌خواند: حاج خانم حالا ما هرچي بگيم که شما گوش نمي‌دين. هي مي‌گم يه بار بيا بريم پيش زهرا فال گير. آخه بابا پسر به اين سن، چيزي هم که کم نداره، چرا زن نمي‌گيره؟ ماشالا اين همه دختر مثل دسته گل! يعني چي که نمي‌پسنده؟! قسم مي‌خورم يکي بخت‌اش را بسته. زهرا خانم فال گير قفل‌ش رو از چال درمياره.
مامان طفلک آهي ‌مي‌کشيد و سرش را ‌مي‌انداخت زير: والا چي بگم؟
ولي من مي‌دونستم ماجرا از چه قرار است. مامان جرات نداشت اين نسخه‌ها را پيش جعفر ببرد. در ضمن گرچه من چند سال از فريده، دختر فاطمه‌خانم همسايه، کوچک‌تر بودم، او گاهي حرف‌هاي بزرگانه را به من هم مي‌گفت. مثلا يک بار مرا کشيد کنار: مادرم مي‌ترسه من دختر ترشيده بشم. به جعفرتون بگو من تا کي صبر کنم؟ بالاخره مياد خواستگاري يا نه؟ مادرم مي گه "بخت ام رو بستن".
سيني چاي را آوردم؛ مسيحا داشت مي گفت: مساله، وجود اين تکنيک‌ها نيست. مشکل، تبعات فلسفي و عملي اين باورهاست. دويد کاپرفيلد هم فنون غريبي مي‌داند. اگر آدم پوزيتيويستي نگاه کند ...
آن دوست عزيز دنباله‌ي حرف را گرفت: اتفاقا آقاي محقق مي‌گفت کاپرفيلد جن‌هاي خيلي قدرت‌مندي دارد.
ايشان را من از ايران مي‌شناسم. بارها او را همراه دکتر عبدالکريم سروش و در کيان ديده بودم. بعدها خبر توقيف مطبوعات و زنداني شدن‌ها و ... را از خارج دنبال مي‌کردم و به ويژه طرح‌هاي پيشنهادي و آراي اين مهمان ارجمند را به سهم خود از رسانه‌اي که بودم بازمي‌تاباندم. البته هنوز هم، با توجه به شناخت محدودم از خطوط گوناگون سياسي خارج کشور، در اين ميان، بينش وي را منطقي‌تر مي‌بينم. به عبارتي يکي از گل‌هاي مطرح سبد اپوزيسيون مي‌دانمش. اما و هزار اما آن شب که شاخ‌هام مثل بيني پينوکيو درازتر و درازتر مي‌شد، طاقت نياوردم، به لحن شوخي اما با ادب گفتم: آقاي ... از شما تعجب مي‌کنم. اگر راستي راستي به "جن" اعتقاد داشته باشيد، بهتون راي نمي‌دم.
ايشان همراه پوزخندي، شايد به معناي ابراز بي نيازي کامل به راي امثال من، گفت : نديد.
دلم مي‌خواست ناراحت نمي‌شدم، خجالت نمي‌کشيدم و مي‌پرسيدم: چه‌گونه شما مي‌توانيد در چندين لايه‌ي عقيدتي و عملي بچرخيد و انتظار داشته باشيد کسي از بيرون به اين تناقض‌ها پي‌نبرد؟ چه‌گونه در تئوري‌هاي سياسي اين همه روشنفکر هستيد؟ مگر همين چند روز پيش، هنگام بحث با مسيحا تاريخ‌مندي اسلام را نپذيرفتيد؟ مگر در سخنراني‌تان اعلام نکرديد اسلام فقاهتي را قبول نداريد؟ حال مومنانه از کرامات مقربان درگاه الهي مي‌گوييد؟! چه‌گونه چنين افکاري کنار هم مي‌نشيند؟! چه‌گونه ممکن است در سر افکاري از اين جنس نگه‌داشت ولي به گونه‌اي ديگر عمل کرد؟
پيش‌تر شنيده بودم که آقاي خامنه‌اي، هنگام تصميم‌گيري‌هاي مهم مملکتي، استخاره مي‌گيرد. ولي به گفته‌ي آن دوست: آقاي خامنه‌اي با جن‌هاي گردن‌کلفتي ارتباط دارد.
دلم مي‌خواست جسارت نمي‌شد اگر از ايشان مي‌پرسيدم: چه‌گونه با چنين نوع نگاه و باوري به جهان، اذعان مي‌کنيد امور دنيا را بايد با مصالح دنيوي اداره کرد؟! اگر کسي بتواند، چرا نبايد از قدرت خارق العاده‌ي اجنه به نفع اهداف سياسي يا نيازهاي مادي ديگر استفاده کند؟ چه گونه مي‌شود با ذهنيت افسون زده از نيروهاي مابعدطبيعي، به گونه‌اي مدرن سياست ورزيد؟ و اگر هم بتوان، حاصل آن آيا دموکراتيک خواهد شد؟
آرزو مي‌کردم گستاخي شمرده نمي‌شد اگر مي‌پرسيدم: انصافا نزد فيلسوفان روشنفکران ديني هم در همين سطح سخن مي‌گوييد؟ که تصادفا، و باز براي مستدل‌تر کردن بحث، ادامه داد: خيلي از علما و متفکرهاي ما هم براي احضار جن نزد آقاي محقق رفته‌اند؛ مثل آقاي اردبيلي، دکتر سروش. شما که نمي‌توانيد بگويد هر چه زير ميکروسکوپ ديده نشود، وجود ندارد. اين بحث قديمي با ماترياليست‌هاست.
اي کاش حاضرجوابي بي‌ادبانه شمرده نمي‌شد اگر مي‌گفتم: من نه فيلسوفم و نه اهل هيچ ايسم‌ي که بخواهم با شما محاجه کنم. ولي ممکن است دانش بشري تاکنون ثابت نکرده باشد "هر چه زير ميکروسکوپ ديده نشود، وجود ندارد"، از آن طرف نيز تا بدين‌جا حجتي خردپذير براي اثبات مابعدطبيعت پيش گذارده نشده. به قول شما دينداران "لا يکلف نفسا الا وسعها". وسع و توان ما آدم‌هاي خاکي نيز بيش از پيش‌رفتن همراه با علم انساني نيست. هست؟ چشم هرگاه ثابت شد، من نيز ايمان مي‌آورم.
آن شب در فکر سرنوشت کشور و جهان انديشه‌ي نخبه‌گان سياسي‌مان گذشت و افسوس از فروشکسته شدن تصوراتم از اين مرد نامدار در مسائل سياسي ايران. هر چند اميد دارم که آن مهماني لعنتي دوستي‌ها را کدر نکرده باشد.
صبح آن شب عزيزي در تهران پرسيد: برنامه نداريد برگرديد ايران؟
گفتم: جان دلم، حتي اگر همين امشب جمهوري اسلامي به هر سببي تغيير کند، به قول هدايت، افکار" مش تقي و مش نقي" در آن کشور ريشه دارتر از امروز و فرداست.
×××
توضيح
دوستي گرامي که گويا مايل نيست نظرش، حتي با نام مستعار، در بخش "نظرها" بيايد، ايميلي فرستاده شامل سه نکته‌ي اصلي. آن‌ها را همراه توضيح مختصر اين‌جا مي‌آورم:
۱. "چرا بحث مهماني خصوصي را عمومي کردم؟" : با توجه به حساسيت موضوع در سرنوشت ملت و مملکت و نيز نياوردن هيچ نام و نشاني از اين روشنفکر ديني، و نه الزاما اصلاح طلب، گمان کردم اجازه‌ي نوشتن اين خاطره را در وبلاگم دارم. در ضمن روش فکر اهل سياست، يا تاثيرگذاران بر سطح عمومي فکر و فرهنگ مردم، يا به عبارتي جهان‌بيني چهره‌هاي جريان‌ساز، حوزه‌ي خصوصي آن‌ها نيست.
۲. "اين سخن ممکن است موجب "يک کلاغ چهل کلاغ"، به خصوص درباره‌ي دکتر سروش، شود." : مسئوليت گفته يا نوشته‌ي ديگران با من نيست. اين نازنين مهمان ما، واقعا گفت "دکترسروش هم پيش آقاي محقق مي‌رود"! راست يا اغراق‌آميز بودن اين حرف به عهده‌ي خودش. گرچه من مراتب تعجب خود را به ويژه به خاطر دکتر سروش نشان داده‌ام.
۳. "يک ديندار، هرچند از دسته‌ي روشنفکر، نمي‌تواند به آيات صريح قران(در اين‌جا در باره‌ي جن) اعتقاد نداشته باشد." : يعني شما نيز سخن آن مهمان را تاييد مي‌کنيد؟

ماه منير رحيمي

متفرقه ها

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه


من هنوز زنده ام 
من هنوز زنده ام
من هنوز زنده ام
زندگی
دوام

فرزانه

عشق همان عشق است

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

عشق را چه‌گونه می‌توان تعریف یا توصیف کرد؟ اگر از گونه‌گونی واژه‌هایی که دوست داشتن را می‌رساند در گذریم، آنچه زمان و مکان را در نوردیده، وجود پیوسته‌ی این مفهوم در فرهنگ و جغرافیاها و دوره‌های تاریخی مختلف است.
در این مقال، اشکال بروز دلبستگی یا تنوع آن در نظر ما نیست؛ از دغدغه‌ی میهن داشتن تا وابستگی به متعلقات مادی مثل یک ملک. تمرکز بحث ما اکنون حتی مهر بین دو فرد انسان نیز نیست؛ محبتی که یک زن به جنین درون رحمش می‌پرورد، و سپس در جایگاه مادر، تا خود زنده است این عاطفه را در سینه نگه می دارد، یا علاقه‌ی بین اعضای یک خانواده یا خویشان یا دوستان یا استاد و شاگرد و غیره.
در این مجال، تنها روی صحبت ما عشق زمینی دو شخصی است که معمولا رابطه‌ی جنسی را هم به همراه دارد. اما این رابطه الزاما بین دو جنس مخالف شکل نمی‌گیرد؛ یک فرد می‌تواند به هر دو جنس توجه داشته باشد، یا با هم جنس خود رابطه‌ی عشقی-جنسی برقرار کند.
در این‌باره با یک لزبین، یک جنس زن که به زن دیگر تمایل نشان می‌دهد، صحبت می‌کنم. و چون هفته‌ی عشق رادیو زمانه است، نخست از او می‌خواهم مفهوم عشق را بین هم‌جنس‌گراها برایمان توضیح دهد.

منبع: رادیو فردا

حرف آخر: «گذرنامه را نمی‌دهیم!»

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

پژمان اکبرزاده
persia_1980@hotmail.com

نازی عظیما، خبرنگار رادیو فردا، در ۵ بهمن ۱۳۸۵ برای دیدار مادر بیمارش به تهران سفر کرد، ولی به محض ورود به فرودگاه مهرآباد مقام‌های مرزی گذرنامهء او را توقیف کردند. از آن زمان تا کنون همه تلاش‌ها برای بازپس‌گیری گذرنامه بی‌نتیجه مانده است.
این خبر تا حدود سه‌ماه مسکوت ماند و در نهایت از طریق رادیو فردا به آگاهی عموم رسید. رییس رادیو اروپای آزاد (RFE/RL) که رادیو فردا بخش فارسی آن است از دولت جمهوری اسلامی خواسته است به نازی عظیما اجازه دهد ایران را ترک کند. «سازمان گزارشگران بدون مرز» نیز در بیانیه‌ای به جلوگیری از خروج نازی عظیما از کشور اعتراض کرده است.
تارنمای رادیو فردا چندی پیش به نقل از دادسرای انقلاب در تهران اعلام کرد که نازی عظیما باید ۱ یا ۲ سال در ایران بماند، ولی سپس اعلام شد که ممکن است این مدت به ۲ یا ۳ سال برسد. خبر در رسانه‌های جهانی نیز بازتاب داشته و به‌و يژه گزارش آسوشیتدپرس در نشریاتی مانند «گاردین»، «واشینگتن پست» و «اینترنشنال هرالد تریبون» منتشر شده است. محمد حسین آغاسی، از وکیلان خانم عظیما، از روند پیگیری این پرونده می‌گوید:
از آنجایی که معمولاً برای تعیین تکلیف یک متهم باید دادسرا هرچه زودتر پرونده را به دادگاه ارسال کند تا دادگاه مبادرت به صدور حکم کند، به همین ترتیب از بازپرس خواهش کردم که خانم عظیما را دعوت کند و از ایشان هر تحقیقاتی لازم است انجام دهد. پس از آن به‌هرحال باید قراری صادر شود. وقتی قرار صادر شد و قرار هم تعیین شد باید متهم آزاد باشد که به هرجای دنیا که می‌خواهد برود، منتها هر وقت که دادسرا یا مراجع قضایی او را خواستند برگردد. این یک رویه‌ی قانونی‌ست، اما در برابر این درخواست قانونی من، بازپرس پرونده اظهار داشتند که ما حالا حالا با ایشان کار داریم و یکی‌ـ دوسالی ایشان هستند و ما هم هستیم. منظور آقای بازپرس در این قضیه در واقع این بود که ما فعلاً کاری به اتهام ایشان نداریم، هدف این است که ایشان را در کشور نگهداریم.
شما پافشاری نکردید که از دلیل این قضیه آگاه شوید؟
طبیعتاً چون مسئله امنیتی و سیاسی است جواب درست و قانع‌کننده‌ای نخواهند داد. باید توجه داشته باشید که ما با یک پرونده قضایی معمولی صرفاً به منظور تعقیب یک متهم مواجه نیستیم.
در ژانویه 2006 این مشکل برای خانم عظیما پیش آمد و تقریباً می‌توان گفت مدت کوتاهی ا‌ست که خبر توقیف گذرنامهء ایشان منتشر شده است. این همه تاخیر برای چه بود؟
زمانی که خانم عظیما برای عیادت مادرشان به ایران آمدند، گذرنامه‌ی ایشان را در فرودگاه ضبط کردند. اما به علت درگیریی‌هایی که خانم عظیما داشتند برای پرستاری از مادرشان، اقدام و مراجعه‌ای به دادسرا و غیره نداشتند. پس از مراجعه به امور گذرنامه‌ ریاست جمهوری بود که به ایشان گفتند برو به دادسرای انقلاب و دادسرای انقلاب هم جواب نامناسب و نه چندان قانونی به ایشان دادند. ما سعی کردیم تا مدتی از طریق مراجعه به این دادسرا و مذاکره با آقایان پیش از اینکه موضوع رسانه‌ای بشود مشکل را حل کنیم. علت اینکه با تاخیر این مطلب عنوان شد، به همین خاطر بود.
اکنون که قضیه هم در رسانه‌های ایرانی و هم در رسانه‌های جهانی منتشر شده، شما هیچ تاثیری می‌بینید؟
در یکی از ملاقات‌هایی که من داشتم این موضوع را متذکر شدم که به هرحال قبل از اینکه رسانه‌ای بشود بیایید این مشکل را مانند دفعهء پیش که مربوط به اسفندماه سال 1384 بود حل کنیم. من با یکی از مسئولان پرونده صحبتی کردم و ایشان گفتند: «ما از این مسایل واهمه‌ای نداریم.» اما باید دید که واقعاً واقعیت امر به چه صورت است. بعید می دانم که با توجه به تابعیت مضاعف خانم عظیما و طبیعتاً پیگیری‌هایی که در حال حاضر قرار شده از مجاری دیپلوماتیک صورت بگیرد، مدت زیادی بشود این پرونده را کش‌اش داد. باید منتظر ماند.
وضعیت کنونی پرونده به چه صورت است؟ اکنون شما چه می کنید؟ صرفاً منتظر جواب هستید از دادگاه در ایران؟
طبیعتاً. در وهله‌ی اول بلافاصله باید از کسی که متهم است تحقیق بشود. پرونده تشکیل شده، اما هیچ تحقیقی از متهم پرونده صورت نمی‌گیرد. مراجعه هم شده، هم من و هم خانم عظیما، ولی تنها پرونده‌ای تشکیل شده و نگهداری می‌شود.
* * *
نازی عظیما پیش از سفر اخیرش بازهم به ایران سفر کرده بود و گذرنامه‌ی وی بطور موقت توقیف شده بود. از او پرسیدم با این حال چگونه دوباره به کشور سفر کرده؟
در واقع من در سال گذشته برای دومین بار می‌آمدم به ایران. اسفند 1384 تصادفاً از طریق دعوتی از کتابخانه‌ی ملی ایران برای شرکت در افتتاح ساختمان جدید کتابخانه به ایران آمدم. چون حدود ۲۲ سال بود که به ایران نرفته بودم، از این فرصت استفاده کردم و فکر کردم که این خیلی فرصت مناسبی‌ست. من قبلاً عضو هیات علمی کتابخانه‌ ملی بودم؛ پیش از اینکه من را اخراج کنند.
چرا شما را اخراج کرده بودند؟
به دلایل سیاسی. در همان سال 1362.
در آن سفر به دعوت کتابخانه ملی هیچ مشکلی برای شما پیش نیامد؟
نخیر، هیچ مشکلی پیش نیامد و اتفاقاً مسئولان کتابخانه ملی از من گله کردند که چرا شما قبلا با ما تماس نگرفتید و گزارش‌های ما را کم پخش می‌کنید و غیره. البته مسئولان جدید بودند که من هیچکدام را نمی‌شناختم. این در سال آخر ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. سال بعد من روی همین سابقه‌ای که وجود داشت موقع عید که شد تصمیم گرفتم که به ایران بیایم و زمانی هم که آمدم و از پلیس فرودگاه رد شدم هیچ مشکلی پیش نیامد، ولی روز آخر که می‌خواستم از ایران برگردم، چند نفر آمدند خانه را تفتیش کردند و حکم احضار من را دادند که در نتیجه یک پرونده‌ای تشکیل شد و من در ازای دادن وثیقه‌ی یک سند مالکیت توانستم به خارج برگردم. منتها یک حکمی به اسم «تعلیق در تعقیب» برای سه‌سال برای من صادر کرده بودند. سال بعد که امسال هست من البته فکر می‌کردم که شاید مسئله‌ای پیش بیاید، اما از آنجا که پرونده بسته شده بود و در این یک سال هم مسئله‌ی خاصی پیش نیامده بود، یعنی من همان کار قدیم‌ام را داشتم می‌کردم، نتیجه‌گیری من این بود که برایشان کار کردن من در رادیو فردا مشکلی نخواهد داشت یا نداشته که پرونده‌ء من را بسته بودند و سند را آزاد کرده‌اند. بخصوص که مسئله‌ی بیماری مادرم پیش آمد. او در وضعیت بحرانی شدید بود و به من گفته بودند که حتا شاید برای آخرین‌بار اگر می‌خواهی مادرت را ببینی، بیا.
در برخوردهای اخیرشان به شما چه می‌گفتند؟ دنبال چه چیزی هستند یا اینکه گفتند اساساً چرا گذرنامه را گرفته‌اند؟
متاسفانه برخورد امسال خیلی عجیب است از نظر من. به خاطر اینکه سال گذشته به هرحال در یک چارچوب قانونی من را احضار کردند؛ به من تفهیم اتهام کردند و من وکیل داشتم. اما امسال اصلاً نه هیچ اتهامی، نه حتا دلیلی ذکر شده است. فقط گذرنامهء من را گرفتند و من خودم شخصاً به‌تنهایی بارها رفتم، با وکیلم رفتم. وکیلم به تنهایی رفته و با معاونت امنیتی دادگاه انقلاب که گویا پرونده‌ی من در آنجاست تماس گرفته و آخرین جوابشان این بوده که ایشان باید فعلاً یکی‌ـ دوسالی اینجا بماند و گذرنامه را هم نمی‌دهیم. این حرف آخرشان است.
با توجه به وضعیتی که پیش آمده، شما می‌خواهید از تابعیت مضاعف‌تان که شهروندی آمریکاست استفاده کنید؟
بله. من این موضوع را، از طریق وکیلم، به اطلاع آنها هم رساندم. ما تا بحال نخواستیم از این قضیه استفاده کنیم، برای اینکه دوباره آن انگ «جاسوسی» و غیره را به من نزنند. ولی وکیل من در آخرین دیداری که با معاون امنیتی یا با بازپرس داشت، دقیقا نمی‌دانم، به آنها گفته بود اگر قرار باشد که موکل من ۱ یا ۲ یا ۳ سال اینجا بلاتکلیف باشد، مجبور است از تابعیت آمریکایی‌اش استفاده بکند و با سفارت سوییس در تماس باشد، که البته آن شخص مربوطه هم گفته بود که هرکاری ایشان می‌خواهد برود بکند. من فردای همانروز با سفارت سوییس تماس گرفتم و آنها هم به من گفتند که سعی می‌کنند مسئله را از طریق دیپلماتیک حل بکنند. تا الان من خبری ازشان ندارم.
این پرسش آخر شاید قدری دور از موضوع صحبت باشد، ولی می‌توانم بپرسم در این چهارماهی که در ایران بودید چه کارهایی کرده اید؟
یک کتاب در دست ترجمه دارم که همراه من بود، البته متن فارسی و متن ترجمه‌شده را در فرودگاه همراه با گذرنامه از من گرفتند. من این کتاب را می‌خواهم در ایران چاپ کنم و با ناشر ایرانی، مثل همه کارهایی که قبلا داشتم، دوباره نشستم پرینت‌اش را گرفتم و تصحیح کردم. یک مقاله ترجمه کرده‌ام برای فصلنامه بخارا درباره‌ی خیام و بقیه‌اش هم کارهای اینجوری دارم می‌کنم و بیشتر منتظرم ببینیم چه می‌شود. همه چیز الان پا در هواست. اگر به من بگویند که نمی گذارند از ایران خارج شوم من برای بار چندم همه چیز را از صفر آغاز خواهم کرد. اینبار در مملکت خودم.
* * *
و اما ماه‌منیر رحیمی - از کارمندان پیشین رادیو فردا - نیز در سال ۲۰۰۵ در سفر به ایران با مشکلات مشابهی روبه‌رو شده است:
در همان فرودگاه بلافاصله بعد از گیشه کنترل گذرنامه یک آقایی آمد جلو و گفت: خانم رحیمی؟ گفتم: بله، و این آقا برخلاف بقیه که بعداًً با من گفت‌وگو یا نشست داشتند چندان مودب نبود. گفت پاسپورتت را به من بده و پشت سرم بیا. در اتاق آقایی که نشسته بود و صحبت می‌کرد مقداری مودب‌تر بود. بهرحال آنجا حدود ۴۰ دقیقه‌ای با من صحبت کردند که کجا بودی، ‌ چه می‌کردی، ممر درآمدت چه بوده، هنگام تحصیل چه می‌خواندی، و به همین ترتیب. بهرشکل داشت صحبت مفصل‌تر می‌شد که من گفتم ببینید خانوادهء من الان پشت این شیشه‌ها آمده‌اند استقبال. من نمی‌دانم به چه دلیلی باید اینجا بمانم؛ حالا عنوانش را بازداشت می‌گذارید یا هر چی، دلیلی نمی‌بینم . اگر با من کار بیشتری دارید، بسیار خب بفرمایید من چه زمانی، کجا بیایم دیدارتان. به من گفتند پاسپورتت پیش ما می‌ماند، هفته‌ی بعد بیا در خیابان جردن. آنجا یک ساختمان سنگی بود که بعدها فهمیدم بخشی از وزارت اطلاعات است. من دوسه‌بار به آنجا رفتم و هربار می‌گفتند که مشکلی نیست و هفتهء دیگر ما گذرنامه را برایتان می‌فرستیم، اما همچنان خبری نشد و چون من عجله‌ای نداشتم برای برگشت، حدود دوماه‌ونیم در ایران بودم. بهرحال آنقدر ماندم، تا پاسپورت را دادند و برگشتم.
در طول این مدت که گذرنامه را نداده بودند، بازهم جلسات پرسش و پاسخی بین آنها و شما بود یا اینکه شما صرفاً منتظر بودید؟
سه‌چهاربار برای من، نمی‌دانم، بازجویی، بازخواست یا جلسه‌ی پرسش و پاسخ، برگزار کردند. تمام سوالها کتبی بود. یعنی آقایی که نشسته بود سوالی را می‌نوشت روی کاغذ و بعد می‌گذاشت جلوی من و من بایست جوابش را کتبی می‌نوشتم و به آنها می‌دادم. سوالها عمدتاً شخصی بود، یعنی همان تقریبا سوالهای تکراری داخل فرودگاه...
در زمان خروج در فرودگاه مهرآباد برای شما دیگر هیچ مشکلی پیش نیامد؟
وقتی که در فرودگاه در حال رفتن بودم یک آقایی دائم پشت سر من می‌گفت هواپیمایت دارد می‌رود، چرا نمی‌روی. هواپیمایت دارد می‌رود. آنقدر مرا هول کرد که بخشی از وسایلم را جا گذاشتم.

منبع: رادیو زمانه

گفتگوها

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

  • رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران گفت: به دستور آیت الله خامنه ای مرکزی در قم تأسیس می شود برای بررسی موضوعاتی که منشا فقهی دارند. اما تحلیلگران می گویند، محدودیت هایی که این مرکز بر جامعه اعمال خواهد کرد، فراتر از کار حوزه ی علمیه قم است. در این باره ماهمنیر رحیمی با علی افشاری، فعال و تحلیل گر سیاسی گفت و گو کرده است.



  • شهرام متجدد، بازیکن سابق تیم میلی فوتبال نوجوانان ایران، مربی یکی از تیم های مطرح فوتسال اروپا شد. او از مشکلات و موانع پیش پای خود و موفقیت بی سابقه اش به عنوان یک ورزشکار ایرانی در اروپا، با صدای امریکا می گوید. با وی گفت و گوی اختصاصی ای کردم که می شنوید:



  • مرکز اسناد حقوق بشر ایران مستقر در آمریکا، به تازگی گزارشی منتشر کرده است که در آن اسناد اعدام شمار زیادی از کردها در سال ۱۳۵۸ در ایران، بدون طی کردن مسیر استاندارد و حقوقی محاکمه را نشان می دهد. در این باره ماهمنیر رحیمی با گیسو نیا، مدیر اجرایی جدید این موسسه گفت و گویی انجام داده که می شنویم:



  • وضعیت پناهجویان ایرانی در در شهر زلزله زده ی "وان" ترکیه گفت و گو با گلاوژ گودرزی، نماینده ی بنیاد نیکوکاری "نوروز"



  • کمیسیون اصل نود مجلس شورای اسلامی گزارش مفصلی از بی سابقه ترین پرونده اختلاس بانکی و تخلف مالی کشور را به قوه قضاییه ارائه کرده است. گفتگوی ماهمنیر رحیمی با دکتر علیرضا نامور حقیقی استاد علوم سیاسی دانشگاه تورنتو:



  • حزب اسلامگرای "نهضت" در تونس، مذاکرات با رقبای سکولار خود را برای تشکیل یک دولت ائتلافی آغاز کرده است. خبرهای مربوط به آنچه "بهار عرب" خوانده شده، این پرسش را بین صاحب نظران جدی تر کرده که آیا اسلام گرایی در مناطق مسلمان نشین رو به پیشرفت است؟ این موضوع را با محمد برقعی، استاد دانشگاه استریر Strayer در میان گذاشته ام که می شنویم:



  • هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا طی مصاحبه ای با بخش فارسی بی بی سی و صدای امریکا اعلام کرد که کشورش مایل است در تهران یک سفارت مجازی تاسیس کند. در گفتگو با اقای علی اکبر موسوی خوئینی ها، نماینده پیشین مردم تهران در مجلس ششم و دبیر کل سازمان دانش اموختگان ایران، نظر وی را در این باره جویا شدم:



  • رئیس مجلس شورای اسلامی ایران گفته است: رئیس جمهور می تواند از درون پارلمان و یا از طریق نخبگان منتخب مردم انتخاب شود. طرح تغییر جایگاهریاست جمهوری در ساختار قوه ی مجریه ی نظام جمهوری اسلامی ایران، موضوع گفت و گوی ماهمنیر رحیمی است با فاطمه حقیقت جو، نماینده ی پیشین مجلس ایران



  • واکنش مقامات جمهوری اسلامی ایران به نخستین گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه ی حقوق بشر سازمان ملل متحد در مورد ایران منفی ارزیابی شد. ماهمنیر رحیمی در گزارش خود در این باره، نظر مهرانگیز کار، حقوق دان و فعال حقوق بشر و مسائل اجتماعی ایران را نیز آورده کرده است:




  • میثم روستایی که در پادگان قرچک ورامین به خدمت سربازی مشغول بوده، به گزارش برخی از خبرگزاری ها، پس از تنبیه انضباطی، به شکل مشکوکی جانباخته است. مقامات ایرانی هنوز در این مورد واکنش رسمی نشان نداده اند و جزئیات بیشتری را منتشر نکرده اند. ماهمنیر رحیمی طی گفت و گویی این ماجرا را از یک فعال مدنی مطلع به نام علی نظری، پرسیده است.



گزارش های رادیو صدای آمریکا

  • فرانسه می گوید: اقدام نظامی علیه ایران، بدترین اقدام خواهد بود و ما را به ورطه ای غیرقابل مهار خواهد کشاند.. علی رغم اینکه ایالات متحده ی امریکا همچنان بر فشارهای غیر نظامی بر ایران تاکید می کند، برخی خبرها و تحلیل ها اما حکایت از احتمال حمله ی نظامی به ایران نیز دارد. گزارشی در این باره از ماهمنیر رحیمی:



  • زنده یاد مهرداد مشایخی، جامعه شناس ایرانی که سالها در دانشگاه Georgetown واشنگتن درس می داد، روز یکشنبه نهم اکتبر، در آرامگاه National Memorial در ایالت ویرجینیا طی مراسمی با حضور دهها چهره ی سرشناس منطقه ی پایتخت امریکا، به خاک سپرده شد. وی که از روشنفکران سکولار و موسس اتحاد جمهوری خواهان ایران خارج از کشور بود، طی دو سال اخیر با سرطان کبد مبارزه کرد اما سرانجام روز پنجم اکتبر سال جاری میلادی درگذشت. در باره ی زندگی او گزارشی تهیه کرده ام که بخشی از آن را می شنوید:



برنامه های بامدادی رادیو صدای آمریکا

  • دوشنبه 21 نوامبر
  •  
  • دوشنبه 31 اکتبر
  •  
  • دوشنبه 23 اکتبر
  •  
  • دوشنبه 17 اکتبر

گفت و گو با علی افشاری

رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران گفت: به دستور آیت الله خامنه ای مرکزی در قم تأسیس می شود برای بررسی موضوعاتی که منشا فقهی دارند. اما تحلیلگران می گویند، محدودیت هایی که این مرکز بر جامعه اعمال خواهد کرد، فراتر از کار حوزه ی علمیه قم است. در این باره ماهمنیر رحیمی با علی افشاری، فعال و تحلیل گر سیاسی گفت و گو کرده است.

کوچ روزنامه نگار

روزنامه و روزنامه‌نگاری هر کشور، بنا به نظر متخصصان علوم ارتباطات، آینه‌ی است که نه تنها رویدادهای جاری جامعه و چه‌گونه‌گی بازتاب آن‌ها را نشان می‌دهد، بلکه نمادی شمرده می‌شود از سطح فرهنگ، زبان، مرز آزادی بیان، زاویه‌ی دید و نوع نگرش نخبه‌ها یا دست کم صاحبان قلم آن سرزمین.
کوچ روزنامه‌نگاران از ایران را، برخی جامعه شناسان، موج سوم مهاجرت می‌خوانند که پس از دوم خرداد اوج گرفت. به گفته‌ی بعضی صاحب‌نظران، مهاجران پیش از انقلاب، عمدتاً به انگیزه‌ی تحیصلی یا تجاری و تقریباً برای مدتی معلوم، کشور را ترک می‌کرند. اما در موج اول مهاجرت پس از انقلاب، تعداد زیادی، گرچه با آرزوی بازگشت به وطن، به مدت نامعلومی از کشور خارج شدند. این گروه را اغلب مخالفان سیاسی تشکیل می‌دادند. طی سال‌های جنگ و افول وضعیت امنیتی و اقتصادی ایران، گروه بزرگی از مردمان عادی نیز به شکل پناهنده‌ی اجتماعی در کشورهای خارجی مقیم شدند. طی همه‌ی این سه دهه، شمار قابل توجهی از روزنامه‌نگاران نیز، به سبب آزادی بیان، شغل یا میهن‌ خود و یا هر دو را عوض کردند.
  • قسمت اول،  گفت وگو با شهرام رفیع‌زاده: روزنامه‌نگار، برانداز نیست
  • قسمت دوم، گفت ‌وگو با روزبه میر‌ابراهیمی: متهم: وبلاگ‌نویس "خانه عنکبوتی"
  • قسمت سوم، گفت‌ وگو با نسیم محمدی: «‫یا باید مجیز بگویی یا اوین بروی»
  • قسمت چهارم، گفت وگو با فریبا صحرایی:در ایران روزنامه‌نگاری، شغل دوم است
  • قسمت پنجم، گفت وگو با نیک‌آهنگ کوثر: مسوول چیزی شدم که مسوولش نبودم
  • قسمت ششم، گفت‌ وگو با فریبا داوودی: دموکراسی یعنی زن از عشق بگوید

«مولوی می‌تواند به نیاز امروزی ما پاسخ بدهد»

گفتگو با احمد کریمی حکاک را از اینجا بشنوید

یونسکو، بخش آموزشی-علمی‌ـ فرهنگی سازمان ملل، سال جاری میلادی ۲۰۰۷ برابر با هشتصدمین سالگرد تولد جلال‌الدین محمد بلخی را سال جهانی رومی اعلام کرده است. بدین مناسبت محافل و سمینارهایی در کشورهای مختلف برگزار شده و می‌شود؛ از جمله در ایالات متحده آمریکا. ۲۸ تا ۳۰ سپتامبر دانشگاه مریلند میزبان ده‌ها رومی‌شناس و صدها میهمانی خواهد بود که قرار است در مورد مولوی، شاعر نامدار قرن سیزدهم که به نماد عرفان ایرانی نیز معروف است، بگویند و بشنوند. این کنفرانس بین‌المللی به همت مرکز مطالعات فارسی با مدیریت احمد کریمی حکاک برگزار خواهد شد. ویژگی‌ این گردهمایی را در قیاس با دیگر برنامه‌ها درباره‌ی مولانا از خود وی می‌پرسم:
کنفرانس ما دو ويژگی دارد به نظر من. یک، اینکه می‌خواهد مولوی شاعر را بیشتر بشناساند تا مولوی عارف را. خیلی وقتها ما به‌نظرمان می‌رسد که او فقط نظرش انتقال معنا و مفهوم و تفکر بوده است. در حالی که خلق زیبایی کاری‌ست که شاعران می‌کنند و مولوی این را به زیباترین شکلی کرده است. بنابراین درک شاعری مولوی جدا نیست از درک جهان زیبایی که او ساخته است و اگر جهان مولوی متفاوت از جهان سعدی و حافظ و خیام و دیگر کسانی‌ که به زبان عرفان و زبانهای نزدیک او سخن گفته‌اند، در این است که جهان او نه تنها با معناست، بلکه زیبا هم هست. بنابراین درک این زیبایی که صرفا در حیطه‌ی شعریت، ادبیت و برخورد شاعرانه و ادبی، برخورد زیبایی‌شناختی با جهان دارد،‌ این از چیزهایی بوده که من عاملا و عامدا در محور توجه این کنفرانس گذاشته‌ام. دو دیگر اینکه،‌ در بسیاری از کنفرانسها اولین اتفاقی که می‌افتد این است که مولوی از دسترس آدمیان امروزی دور می‌شود و به‌صورت فردی که متعلق به زمانه‌ی دیگری‌ست که بسیار دور است و خیلی سخت می‌شود درکش کرد قرار می‌گیرد. در حالیکه اتفاقا کنفرانس ما یکی از پیامهایش این خواهد بود، امیدوارم، که مولوی می‌تواند به نیاز امروزی ما پاسخ بدهد. برای همین مثلا نوع ارتباطهایی را که نسل‌های امروزی در اطراف و اکناف جهان کوشش کردند با شعر این بزرگمرد برقرار بکنند نه تنها آنها را به سویی نمی‌زنیم و کنار نمی‌گذاریم، بلکه اتفاقا یک جلسه‌ی ویژه را هم به این اختصاص داده‌ایم و مثلا «جدید مدیا» از لندن برای ما living Rumi، یعنی مولوی زنده را نشان خواهند داد و این خیلی عزیز و مغتنم است که یک هنرمند امروزی مثل «مدونا» آواز مولوی را می‌خواند. ما اینها را به فساد‌کشاندن مولوی نمی‌دانیم. اتفاقا مولوی را جهانی می‌کند و از حوزه‌ی فرهنگی خودش قابلیت پرواز را برای او ایجاد می‌کند که حتا آن بخش بزرگی از بشر که زبان ويژه‌ی او را درک نمی‌کند می‌تواند متصل بشود. این جدیدگرایی در برابر قدیم‌گرایی و کهن‌گرایی و سنت‌گرایی که تقریبا همیشه برخورد با مولوی با آن همراه بوده است، به نظر من کنفرانس ما را یگانه می‌کند...
بیشتر سخنرانتان یا میهمانانتان آمریکایی یا انگلیسی‌زبان هستند و یا فارسی‌زبان و ایرانی؟
البته ما نمی‌پرسیم از کسی که از کجاست و خیلی‌ها را هم نمی‌دانیم گذرنامه‌ی چه کشوری در جیب‌شان هست. ولی همه اینها به مولوی دسترسی دارند، دوستان آمریکایی ما، دوستانی که از هند آمده‌اند، دوستانی که از کشمیر آمده‌اند. کسانی که در این کنفرانس متنی ارائه می‌دهند، بی‌تردید با زبان مولوی آشنا هستند. امروز در دانشگاههای آمریکا پر است از همکارانی که خودشان از حوزه‌های فرهنگی مولوی یا زبان فارسی یا عربی و یا در حقیقت از حوزه‌های تمدنی اسلام آمده‌اند. از یکسو شعر و فکر مولوی را به زبان اصلی دریافته‌اند، و از سوی دیگر توان این را دارند که به زبان انگلیسی تبیین و تبدیل بکنند.
این سخنرانی‌ها به انگلیسی خواهد بود؟
به‌طور کلی کنفرانس به زبان انگلیسی خواهد بود، غیر از یکشنبه بعدازظهر که در آن آقای عبدالکریم سروش و آقای داریوش آشوری به زبان فارسی سخن خواهند گفت. ما این جلسه را در ابتدا نداشتیم که بسیاری از افراد ایرانی و فارسی‌زبان این منطقه از ما خواستند برای کسانی که به زبان انگلیسی اشراف ندارند، جلسه‌ای هم به زبان فارسی بگذاریم. پذیرفتیم، و این یکشنبه بعدازظهر را اضافه کردیم به کنفرانس.
چرا خاصه آمریکایی‌ها توجه ويژه‌ای به رومی دارند؟
من آمریکا را به‌طور خاص نمی‌گویم. ولی حقیقت این است که جوامع پیشرفته‌ی صنعتی‌شده تا آن حدی که گام‌آهنگ زندگی‌اش سریع می‌شود و فرصت تامل و تفکر ازشان گرفته می‌شود و مردم در چنبره‌ی زندگی می‌چرخند و جایی نمی‌ماند برایشان که بنشینند و فراغتی دست بدهد و با این جهان و کائنات در تماس قرار بگیرند، فکر می‌کنم خلایی در زندگی‌شان ایجاد می‌شود که این خلاء را انواع و اقسام سیستم‌هایی که می‌خواهند آدمها را به معنویت وجودی آدمی وصل بکنند، می‌توانند پر بکنند. آن چیزی که مولوی و عرفان ایرانی شاید باید گفت یگانه می‌کند، این است که در او این ظرفیت هست که این معنویت را از مناسک و مذاهب خاصی جدا بکند.
چه هست این ويژگی‌ها؟
شما لازم نیست که مثلا مسلمان باشید حتما تا به این گونه عرفان سربسپارید، و یا مسیحی باشید. می‌توانید حتا بی‌خدا باشید. اساس اینکه این را میسر می‌کند این است که شما وقتی رابطه‌ی بشر را با خدا از ترس و بیم و امید و فضاهایی مثل دوزخ و بهشت و اینها جدا بکنید و به عشق، به آن کششی که آدمی، هر کسی، در زندگی خودش تجربه می‌کند وصل بکنید و فضایی ایجاد کنید که در آن آدم عاشق خدا باشد، خدا عاشق آدم باشد و این خطایی که بشر در عهد الست مرتکب شده او را جدا کرده باشد از مبدا آفرینش خودش، این آنوقت برای هر انسانی قابل درک می‌شود. برای اینکه هر انسانی عاشق می‌شود، هر انسانی پدر و مادرش را دوست دارد، برادر و خواهرش را دوست دارد، فرزندانشان را دوست دارد،‌ معشوق‌اش را دوست دارد. یعنی می‌شود گفت عرفان به جایی از وجود آدمی التجاء می‌کند و پناه می‌آورد که هم از پیش وجود دارد. و این نیروهای موجود در روان آدمی را به‌کار می‌گیرد تا بتواند فضایی باز بکند برای شوق رسیدن به معنویتی فراسوی زندگی مادی. این‌ها همه بخشی از محتوای عرفان ایرانی‌ست که برای خیلی‌ها جذابه. روزگاری چرخ حرکت تاریخ آن زبان و آن فرهنگ بوده است. متاسفانه بعد از رسمی‌شدن مذهب تشیع و چیره‌شدن شریعت این فضا تنگتر و تاریکتر شده است، ولی امروز در فضای غربتی که ما در آن زندگی می‌کنیم و همینطور البته در فضایی که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها در آن زندگی می‌کنند، این معنویت برای همه مغتنم است. و مولوی از اینجاست که امروز بی‌واسطه و از فراز قرون با میلیونها آدمی که ممکن است حتا زبان او را ندانند، صحبت می‌کند و راز دلش را به آن می‌گوید.
اینکه من اسم آمریکا را خاصه آوردم، به این خاطر است که در اروپا لائیسیته به نظر می‌رسد که بیشتر رایج است و مردم آمریکا معنویت‌گراتر هستند. آیا اینطور است که آمریکایی‌ها باز توجه ویژه‌ای به مولوی دارند؟
نمی‌دانم. لائيسیته البته یک مفهوم مدنی‌ست و فرض ما براین است که لائیسیته در بسیاری از افراد قرن بیستم و بیست‌ویکم خانه کرده و روح آنها را الهام می‌بخشد، به‌هرحال مبدایی اگر برای یک چیزی قائل باشند و اگر حتا معتقد باشند که آدم خدا را آفریده است و نه خدا آدم را، به‌هرحال یک رازآلودگی در جهان این کائنات هست که اگر کسی بتواند آدم را متوجه این رازآلودگی بکند، همان کاری را کرده است که مولوی می‌کند. در واقع انسان بی‌نیاز نیست از این گونه معنویت.
شما معنویت را یا عرفان مولوی را خیلی خلاصه چه تعریف می‌کنید؟
سیستمی‌ست که در آن آدم می‌تواند خودش را متصل نگهدارد به یک مبدایی به‌مراتب وسیع‌تر از خودش، و خود محدودش را به یک خود نامحدود نامتناهی متصل نگهدارد و آن‌چه را قابل فهم نیست، برای خودشان اقلا قابل تحمل بکند و نه تنها قابل تحمل، بلکه شوق‌انگیز بکند. احساس شیفتگی ایجاد بکند نسبت به آن چیزی که آدم عقلا نمی‌تواند درک کند.

گزارشی از کنفرانس بین المللی رومی در دانشگاه مریلند

مولوی، در تب و تاب گسستن از این جهان
این گفتگو را از اینجا بشنوید.

کنفرانس بین‌المللی سه‌روزه «رومی» در دانشگاه مریلند آمریکا، هم‌زمان با هشت‌صدمین زادروز جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی برگزار شد.
در این کنفرانس، داریوش آشوری استاد دانشگاه ییل و صاحب فرهنگ‌نامه‌ی فارسی علوم انسانی (که به مرد واژه‌ها نیز ملقبش کرده‌اند) از به وجود آمدن گفتمانی سخن گفت که حافظ و مولوی از آن برخاستند.
آشوری در گفت‌وگوی اختصاصی‌اش با رادیو زمانه چنين گفت:
در سنت ما این طور فهمیده می‌شود که همه‌ی جماعتی که به نام صوفی و عارف می‌شناسیم، به زبان‌های کنایه و سمبلیک، یک حرف زده‌اند و آن حرف نیز معنای زاهدانه‌ای دارد. حتی اگر به زبان مثلاً اروتیک هم زده شده باشد، باز همچنان معنای زاهدانه‌ای دارد.
من در کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ» رابطه‌ی بین عرفان و رندی را نشان داده‌ام. بر اساس کاری که آن جا کرده‌ام، به این موضوع رسیدم که ما می‌توانیم در تحول گفتمان صوفیانه سه مرحله‌ی اساسی را تشخیص دهیم که در واقع گسست‌هایی هستند (به آن تعبیر میشل فوکویی) از قضیه.
مرحله اول، دوران گفتمان زاهدانه است که تا قرن پنجم هجری ادامه داشته است و کتاب‌هایی که صوفیان در این مرحله نوشته‌اند، همه در باب زهد بوده است و در باب دل کندن از این جهان و آماده شدن برای رفتن به بهشت.
ولی با کاری که آن‌ها در مرحله‌ی بعدی انجام داده‌اند، با تفسیر قرآن که متن بزرگ و اساسی‌اش «کشف‌الاسرار» میبدی است، به نحوی که آن‌ها نقش آدم را را در داستان آفرینش بازشناسی کرده‌اند و در مقابل آن، نقش فرشته‌ها را و بعد از آن رابطه پنهانی بین انسان و خدا را بررسی کرده‌اند. آن‌ها رابطه‌ی عابد و معبود را بین خدا و انسان، به رابطه عاشق و معشوق تبدیل کردند. و این داستان عاشقانه، ضرورتاً می‌طلبد که انسان، بهشت را رها کند و به عالم خاکی بیاید.
در مرحله دوم که پس از این هرمنوتیک یا تعبیر صوفیانه است (نمایندگان بزرگ این مرحله عطار و مولوی هستند) گفتمان بر این اساس است که ما نه بهشت را می‌خواهیم (مانند زاهدان اولیه) نه این دنیا و عالم خاکی را می‌خواهیم. بلکه می‌خواهیم به لقاء خدا برویم و به فنا در خدا برسیم. به همین دلیل شما این همه تب و تاب گسستن از این جهان را در آثار مولوی می‌بینید. روح بشری را به نی تشبیه می‌کنند که از نیستان جدا شده است و به خاطر جدایی از نیستان، در این عالم در سوز و گداز و اندوه است.
این گفتمان صوفیانه، مرحله دیگری را طی می‌کند که من اسم آن را مرحله‌ی «عرفان رندانه» می‌گذارم. نمایندگان اصلی این مرحله سعدی و حافظ هستند. این مرحله از گفتمان صوفیانه‌ای که می‌شود «گفتمان عرفانی» در واقع. زیرا حافظ و سعدی دوست نداشتند که به آن‌ها عنوان «صوفی» اطلاق شود و خود را عارف می‌دانستند. در حقیقت آن‌ها مرحله‌ی تکاملی بالاتری از فکر صوفیانه را در نگاه خود می‌دیدند.
در این مرحله جهان خاکی و زندگی در آن اصالت می‌یابد و اساساً این موضوع مطرح می‌شود که جایگاه وجودی ما این عالم خاکی است. این عالم، جایی است که نور خدا بر آن می‌تابد. (در خرابات مغان، نور خدا می‌بینم) اینجا، جایی است که زیبایی ازلی تجلی می‌یابد و بهشت نقد، با زیبایی‌ها و لذت‌ها و نعمت‌های زمینی، همین جاست. به این ترتیب، این گفتمان در مرحله‌ی سوم به کلی با مرحله‌ی دوم متفاوت است و گفتمان در مرحله‌ی دوم نیز با مرحله‌ی نخست تمایز دارد.
این تحول چه اندازه مسیر منظم تاریخی را طی کرده است؟
البته مسیر منظم تاریخی به معنای این‌که قابل پیش‌بینی باشد، نیست. معمولاً تحولات گفتمانی تحت تأثیر شرایط و موقعیت‌های اجتماعی و تاریخی خاصی است و یا گاهی انسان‌هایی استثنایی هستند که نقش بزرگی ایفا می‌کنند.
به عنوان مثال، به عقیده من ابوسعید ابولخیر نقش بزرگی در پیدایش مرحله دوم داشته؛ به وسیله قرائتی که از قرآن داشته است؛ با بریدنش از عالم زاهدانه، پذیرفتن زندگی عمومی‌ بشری در جامعه و نقشی که او به خانقاه در زندگی بشری می‌دهد، زمینه‌ساز آغاز این مرحله می‌شود. چه بسا که اگر او نبود، ما شاهد ظهور این مرحله نبودیم.
به هر صورت طی‌کردن این مراحل، با منطق درونی این گفتمان سازگار است. زیرا آن‌ها در این مرحله‌ که قرآن را تأویل می‌کنند، مثلاً در کشف الاسرار میبدی (که بزرگترین اثری است که در این زمینه در دست داریم) ما شاهد تقابل دو عنصر هستیم. یکی آدم است در ازل، که چون گناهکار است، مظهر رندی می‌شود و در مقابل فرشته‌ها هستند که مظهر زهدند. چون کارشان این است که شبانه‌روز تسبیح حق می‌گویند و به درگاه خدا نماز می‌برند و اساساً استعداد گناه کردن را هم ندارند.
این تقابل زهد و رندی، محور گفتمان حافظ است در شعرش. اینجا است که باید از مرحله دوم گذر کند و گفتمان رندی باید بتواند تمام آثار منطقی خود را به بار بیاورد. البته عطار و مولوی نیز از رندی صحبت کرده‌اند، اما این مرحله در آنان نیست که به این تکامل می‌رسد.

منبع: رادیو زمانه

رومی، نماد عالی عرفان ایرانی

سه روز کنفرانس بین المللی رومی، در دانشگاه مریلند، هم‌زمان با هشت‌صدمین سال‌روز تولد جلال‌الدین محمد بلخی، هشتم مهر ماه به پایان رسید؛ روز جهانی بزرگ‌داشت مولانا، عارف‌شاعری که به یمن ترجمه‌ی آثار او از فارسی به دیگر زبان‌های زنده‌ی دنیا و استقبال جهان معناگرا از آرا و اشعار او، دیگر تنها یک ایرانی نمی‌خوانندش. به گفته‌ی بسیاری از رومی‌شناسان، او نماد شعر و عرفان است برای همه و نماد عالی عرفان ایرانی.


عکسها از بالا: نمایی از سالن برگزاری که در ردیف جلو دکتر حکاک، داریوش آشوری و دکتر سروش دیده می شوند؛ عکس دوم: دکتر یارشاطر (چپ)؛ عکس سوم: سروش (راست) و آشوری (چپ)؛ عکس چهارم: باقر معین مدیر جدید مدیا (راست)؛ عکس پنجم: سروش و آشوری و حکاک؛ عکس پایین: اکبر گنجی و مصطفی رخ صفت.

گفتگو با حورا یاوری در حاشيه «کنفرانس بین‌المللی رومی» در مریلند

«نقطه‌ای که دیگر مرزها وجود ندارند»
گفتگو با حورا یاوری را از اينجا بشنويد.


در ادامه‌ی همایش‌های جهانی که در کشورهای گوناگون به بهانه‌ی هشتصدمین سال‌روز تولد مولوی برگزار شده است، در دانشگاه مریلند در ایالات متحده هم برنامه‌ای با حضور مولوی‌شناسان و پژوهش‌گران فرهنگ و ادبیات ایران برپاست. به همین بهانه، ماه‌منیر رحیمی در حاشیه‌ی کنفرانس بین المللی رومی، با خانم حورا یاوری از منتقدان برجسته و بنام ادبی کشور که مقیم آمریکاست و عضو هیأت تحریریه‌ی دایرة‌المعارف ایرانیکا، گفتگو کرده است. او، مولوی و شعرش را فرای مرزها می‌داند.
چرا رومی یا به قول ما ایرانی‌ها مولوی، مولانا این‌همه در غرب و خاصه در جهان انگلیسی‌زبان‌ها اهمیت دارد. تا جایی که یونسکو هم هشتصدمین سال تولدش را سال جهانی رومی نامید؟
خیلی خوشحالم که توفیق شرکت در این کنفرانس را پیدا کردم. کنفرانس خیلی جامع و سنجیده‌ای بود و دیگر ما به آخرهای کار داریم نزدیک می‌شویم. متخصصان مولانا یعنی تحقیق درباره‌ی از کشورهای مختلف در این برنامه شرکت کرده بودند و راجع به گوشه و کنار زندگی و آثار مولانا، رابطه ی او را با شمس و تأثیر این دیدار در زندگی و شعر مولانا از زوایای مختلف صحبت کردند. خیلی کنفرانس آموزنده‌ای بوده.
دلیل موفقیت و محبوبیت مولانا در کشورهای انگلیسی‌زبان موضوع صبحت همین امروز آقای مایکل برد بود و در یک اشاره‌ای که به سابقه‌های ترجمه‌ی اشعار مولانا به زبان انگلیسی و بعد تفاوتی که ترجمه‌های کلمن بارکس به عنوان آخرین مترجم مولانا دارد با ترجمه‌های قبلی. این تفاوت را نشان داد که کلمن بارکس، که شاید فارسی‌اش حتماً و عربی‌اش به طور صد درصد مثلاً با آدمی مثل نیکلسون قابل مقایسه نیست. ولی، در ترجمه کردن شعر مولانا به زبانی که از نظر شعردوستان انگلیسی‌زبان خواستنی و مقبول هست، موفق‌تر بوده است و این نه در مورد مولانا، بلکه در مورد شاعر دیگری مثل خیام هم صادق است.
ما می‌دانیم که رباعیاتش را فیتز جرالد ترجمه کرده است و تقریباً هیچ کدام از رباعیات را، متخصصین خیام در زبان فارسی نتوانستند رابطه‌ی سر به سر بین رباعی‌های ترجمه شده و رباعی‌های اصل برقرار بکنند. ولی رباعیات خیام تقریبا در خانه‌ی هر شعردوست انگلیسی‌زبان نفوذ کرده و می‌دانیم که واقعاً اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تا چه اندازه شعردوستان، نام مجامع ادبی خودشان را «خیام» می‌گذاشتند.
این را مدیون یک آدمی هستیم که توانسته است هم رابطه‌ی حسی شعری با رباعی‌های خیام برقرار بکند و هم این توانایی را داشته است که آن را از صافی ذهن خودش عبور بوده و به زبان شعری که شعردوستان انگلیسی زبان بپسندند، برگرداند. این اتفاق با ترجمه‌های کلمن بارکس در اشعار مولانا افتاده است.
تمرکز صحبت شما بر ترجمه‌ی خوب مولوی در این سوی جهان بود. یعنی زیبایی شعری‌ مولانا یا عرفانش بوده که در این ترجمه‌ها بیشترین توجه غربی‌ها جلب کرده؟
بخش زیبایی‌های شعری‌اش مستتر است در ترجمه‌ای که می‌شود. به دلیل این‌که اگر شعر مولانا زیبا نبود، حتما یک شاعر خوب آمریکایی علاقه‌مند نمی‌شد این شعر را به زبان انگلیسی برگرداند و در واقع آن زیبایی و فضای پررمز و راز شعر مولانا هست که مترجم را آن‌چنان در تأثیر خودش قرار می‌دهد که قوای ذهنی و زبانی و کلامی او را فعال می‌کند.
بنابراین در این مطلقاً تردیدی نیست که شعر مولانا شعری است در نهایت زیبایی و حتماً، همچنان که در کشورهای فارسی‌زبان، کسانی که زبان فارسی را می‌خوانند، مولانا همین اشتهار را دارد. به این باید یک بُعد دیگری را اضافه کرد و آن، فضای ذهن و اندیشه‌ی مولاناست. یعنی آن‌وقت ما از زاویه‌ی دیگری هم به این مسأله نگاه می‌کنیم که بگوییم اگر ترجمه‌ی شعری خوب بود، آن شعر به خودی خود می‌تواند این‌همه تأثیر بگذارد؟ مثلا اگر شعر مولانا شعر تعلیمی خاص بود، در مسائل زندگی فقط، نه این‌که وارد فضاهای ترانسندنتال بشود، آیا واقعا این تأثیر را می‌گذاشت؟
مولانا آدمی است که در یک سرزمین به دنیا آمده، از سرزمین‌های متعدد عبور کرده و در سر زمین دیگری ساکن شده. و بعد در زندگی‌ای که در سرزمینی غیر از سرزمین مادری خودش کرده، به جای این که فقط آرزومند بازگشت به سرزمین مادری باشد، به نقطه‌ای می‌رسد که دیگر مرزها در آن مطلقاً وجود ندارند. یعنی جهان را در کلیت و تمامیت خودش می‌بینید و دیگر کوه‌ها، دریاها، فرهنگ‌ها، مذهب‌ها و آیین‌ها، هیچ کدام، از آن ارتفاع بلندی که مولانا به زمین و زمان و جهان نگاه می‌کند، دیگر معنای خاصی ندارند.
این به نظر من، نشان‌دهنده‌ی یک هم‌زمانی است بین آن چیزی که در اندیشه و ذهن و زبان و شعر مولانا می‌گذرد با این پیام نهفته در زندگی و شعر مولانا. که این از یک جهت، درست رودررو با جریان‌های سیاسی روز قرار می‌گیرد. در یکی - دو دهه‌ی اخیر بیشتر از همیشه، سیاست‌های روز آمریکا بر دیوار، بر تفرقه، بر جدا کردن و بر جنگیدن استوار بوده است.
گفتید این کنفرانس خیلی آموزنده بود. وقتی کسی مثل شما این طور بگوید، برایمان جالب است که بفرمایید عمده‌ترین نکته‌ای که در کل این کنفرانس به دست‌تان آمد یا بخواهید آن را برجسته بکنید، چه هست؟
به نظر من شاید جدا از جنبه‌های کاملاً مفید و آموزنده‌ی مربوط به مولانا در زمینه‌های تحقیقی، نکته‌ خیلی جالب برای من موضوعی بود که شاید مثلاً در حدود 15، 20 يا 30 سال پیش، مرتب در کشورهای فارسی زبان می‌گردید و کشوری، مثل ترکیه که مدفن مولانا در آن‌جاست، در کنار تاجیکستان، در کنار افغانستان که زادگاه مولاناست و همچنین ایران، همه مدعی بودند که مولانا مال آن‌هاست. اما در این کنفرانس، کوچک‌ترین اشاره‌ای به این مطلب نشد. در حالی‌که ما سخن‌گویانی داشتیم که از تاجیکستان آمده بودند، از افغانستان آمده بودند، از ترکیه آمده بودند و از ایران.
من گمان می‌کنم این شاید بزرگ‌ترین هدیه‌ای هست که مولانا به دوستداران شعرش داده است؛ شعری که به زبانی سروده شده است که برای منطقه‌ی وسیعی از جهان قابل فهم است و این توانایی را دارد که وقتی به زبان دیگر ترجمه می‌شود، بتواند برای گویندگان آن زبان هم جالب باشد و در محتوای خودش و در پیامی که در آن مستتر است، این آموزش را به دوستداران شعرش بدهد که تفاوت آدم‌ها در مذهب، در آیین، در سنت، در مرز در این‌ها نیست؛ بلکه ما همه آدم‌هایی هستیم به هم نزدیک، مثل همدیگر و غوطه‌ور در فضای ذهن شاعری مثل مولانا.
گمان می‌کنم بهترین تأثیری که این کنفرانس بر من گذاشت، این بود که مسأله‌ی مالکیت بر مولانا چه از نظر زمین و چه از نظر زبان مطرح نشد.

گزارشی از کنفرانس بین المللی رومی در دانشگاه مریلند - بخش نخست

مولوی، زاده چهارراه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها
این برنامه را از اینجا بشنوید.

سه روز کنفرانس بین المللی رومی، در دانشگاه مریلند، هم‌زمان با هشت‌صدمین سال‌روز تولد جلال‌الدین محمد بلخی، هشتم مهرماه به پایان رسید. روز جهانی بزرگ‌داشت مولانا، عارف - شاعری که به یمن ترجمه‌ی آثار او از فارسی به دیگر زبان‌های زنده‌ی دنیا و استقبال جهان معناگرا از آرا و اشعار او، دیگر تنها یک ایرانی‌ نمی‌خوانندش. به گفته‌ی بسیاری از رومی‌شناسان، او نماد شعر و عرفان است برای همه.
سمینار بزرگ مولانا، خدایگان بیان عشق عارفانه، صبح جمعه بیست و هشتم سپتامبر، با خوش‌آمد‌گویی نریمان فروردین معاون اول ریاست کل دانشگاه مریلند (Senior Vice-President and Provost, University of Maryland)، جیمز هاریس، رییس بخش هنر و علوم انسانی (James F. Harris, Dean, College of Arts and Humanities, UMD) و مایکل لانگ (Michael H. Long) مدیر فرهنگ‌های همین دانشکده (Director, SLLC, UMD Michael H. Long,) به سخنرانان و میهمانان آغاز شد.
نخستین پانل با مدیریت حورا یاوری از دایرة‌المعارف ایرانیکا (The Encyclopaedia Iranica) برگزار شد با سخنان جاوید مجددی از دانشگاه روتگرز (Rutgers University) درباره‌ی «پیامبران و مقدسان در آثار ادبی مولانا» و همچنین احمد قارامصطفی از دانشگاه واشنگتن در سنت لویز (Ahmet T. Karamustafa, Washington University in St. Louis) با عنوان «سخنور، سخن و شنونده در قرآن و در مثنوی»
سخنران بعدی، مهدی تورج بود از دانشگاه کالگیت (Colgate University). موضوع صحبت او «زبان و ارتباط در بیان رازآلود مثنوی» بود. خانم صفورا نوربخش از دانشگاه مریلند (UMD)، راجع به «تفاوت جنسیتی و دانش روحانی، داستان آن بادیه‌نشین و زنش» گفت.
پانل بعدی را جکی لیدن از مجریان معروف رادیوی ملی ایالات متحده (Jacki Lyden, National Public Radio) ، اداره کرد. چه، بحث این بخش «رومی زنده در رسانه‌ها» بود و نخست باقر معین، رییس پیشین بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی، با تصویر و فیلم و گزارش، از بلخ، زادگاه رومی تعریف کرد.
***
از باقر معین خواهش کردم خلاصه‌ی گفتار خود را برای شنونده‌های رادیو زمانه به فارسی بگوید:
برداشت‌هایی که من از بلخ داشتم و این که در بلخ راجع به مولوی چه تصوراتی هست و چه آثاری از او وجود دارد و مدرسه‌ی پدر مولوی که هنوز ویرانه‌های آن در آن‌جا هست و این‌که در شهر بلخ تصورات تاریخی چه طور بوده است.
بلخ هرچند در کنار جاده‌ی ابریشم بوده، قدرت بیشترش شاید این بوده که یک نوع جاده‌ی ابریشم فکری بوده که در آن تمدن‌های هندی، چینی، یونانی و ایرانی با هم ترکیب شده است. زرتشتی‌گری آن جا بوده، بودایی، مسیحیت، اسلام و تنوع‌هایی که در اسلام و دیگر جهان‌بینی‌های مختلفی که در بلخ وجود دارد، مقداری راجع به آن صحبت کردیم. هنوز جایی هست در بلخ که مقبره‌ی شیث فرزند آدم و حواست که می گویند نوع بشر از آن ادامه پیدا کرده.
بعضی‌ها معتقدند که بلخ را کیومرث بنا نهاده و بر اساس اساطیر ایرانی پدر نوع بشر کیومرث است. بعضی از اساتید مولوی شناس در بلخ می‌گفتند به هر حال اگر ما یک روایت سامی داریم از خلقت و یک روایت آریایی، شاید مولوی هم خواسته که با ترکیب این‌ها، روایت شخصی خودش را از خلقت داشته باشد و به همین دلیل مثنوی را تألیف کرده است. به هرحال تصورات در مورد این مسائل زیاد است.
شما اشراف دارید بر این کشورها و به خصوص به مسائل فرهنگی‌شان. چه تفاوتی در برداشت کشورهای فارسی‌زبان غیرایرانی دیده‌اید با مولوی ایرانی؟
طبعاً، یک، در ایران کار بیشتری روی مولوی شده است. دو، در ایران جنبه‌ی عرفانی مولوی، هم موافقت و هم مخالفت با آن، بیشتر بوده است و نکته‌ی سوم، ما به مولوی از بعدهای مختلف نگاه کرده‌ایم. یکی بعد داستان‌های مولوی بوده است که درجه یک بوده و حتی برای بچه‌ها هم درست شده. یکی اشعار مولوی در موسیقی بوده است. یکی افکار عرفانی او بوده که عده‌ای با آن موافق بودند و عده‌ای هم شدیداً مخالف. تا همین اواخر من یادم هست که بعضی می‌گفتند مثنوی را باید با انبر گرفت؛ چون کتاب ناپاکی است.
در افغانستان به نظر من شناختی از یک مولوی هست که در ذهن مردم وجود دارد و مولوی به عنوان کسی که می‌تواند مایه‌ی رحمت الهی بشود و مردم را به خدا نزدیک بکند، بین آن‌هایی که می‌شناسندش، وجود داشته است. در تاجیکستان بیشتر جنبه‌ی هویتشان بوده است.
***
معین البته این بار به نمایندگی از سایت اینترنتی جدید مدیا در لندن ظاهر شد و همکارش خانم نصرت‌الغنی (Nusrat ul-Ghani) از کشمیر هم از بازتاب رومی در رسانه‌های نوین نمونه‌هایی آورد.
و سپس سبوهت قسیم (Sabohat Qosim) از مجموعه‌ی تاتر اهارون از دوشنبه‌ی تاجیکستان درباره‌ی دو نمایش «یوسف گم‌گشته» و نیز «دجال» سخن گفت.
بخش اول سخنرانی‌های روز دوم کنفرانس را شرو سیمسون از دانشگاه مریلند(Shreve Simpson,UMD) از دانشگاه مریلند اداره کرد. فرانکلین لویس (Franklin Lewis) از دانشگاه شیکاگو، به رومی از زاویه «بلاغت و شیوایی ادبی» پرداخت. سپس محمد برقعی از دانشگاه استرایر (Strayer University) در باره‌ی «شمس و مولوی، دو بال پرواز» صحبت کرد. فاطمه کشاورز از دانشگاه واشنگتن در سنت لویز «مناجات در مثنوی مولوی» را تشریح کرد. بهرام گرامی از کالج بنتلی بوستون «صنایع تشبیه و استعاره و گل‌ها و گیاهان» را در اشعار مولانا توضیح داد.
گرداننده‌ی پانل بعدی، هرمز حکمت از بنیاد مطالعات ایرانی بود. هاجنلکا کواچ (Hajnalka Kovacs) از دانشگاه شیکاگو راجع به «گفتمان صوفیانه‌ی مولوی» سخن راند. سپس نصرالله پورجوادی از دانشگاه تهران درباره‌ی «فلسفه و فلاسفه در مثنوی» گفت. امین بنانی، استاد ممتاز دانشگاه UCLA نشان داد تصویری از مولوی را در جایگاه شاعری که از شاعری عار دارد. با مقدمه‌ای از استاد احسان یارشاطر، بنیان‌گذار دایرة‌المعارف بزرگ ایرانیکا.
شنبه‌شب دانشگاه مریلند علاوه، میهمانان و شرکت‌کنندگان سیمنار رومی، شمار زیادی از علاقه‌مندان موسیقی سنتی را نیز پذیرفت؛ در کنسرت «آتش عشق» که روایتی موسیقیایی مولوی است با رهبری حسین عمومی از دانشگاه کالیفرنیا.
پانل صبح سوم با مدیریت آلیس هانس‌برگر (Alice Hunsberger) از کالج هانتر نیویورک و سخنان پل لوسنسکی (Paul Losensky) از دانشگاه ایندیانا و احمد کاظمی موسوی از دانشگاه مریلند انجام شد؛ درباره‌ی «اثر رومی بر فلسفه‌ی محمد اقبال». منیره شهیدی (Munira Shahidi) از تاجیکستان بر «هارمونی عالم و آدم در آثار مولانا» نظر انداخت. مایکل برد (Michael Beard) از دانشگاه داکاتا از چگونگی «رومیِ پرفروش» گفت.
و سرانجام بعداز ظهر یکشنبه، ارژنگ اسعد، رییس دپارتمان مهندسی دانشگاه مریلند که خود سهم به سزایی در تدارکات و تهیه‌ی محل کنفرانس داشت، میزبان عبدالکریم سروش و داریوش آشوری در آخرین پنل بود.
این نشست شاید نه فقط چون تنها بخش فارسی کل کنفرانس بود، بلکه به سبب نام نظریه‌پرداز و سرآمد طیف روشن‌فکری دینی معاصر ایران، بیش از باقی بخش‌ها شنونده جذب کرد.
«شعریت در مثنوی معنوی و دیوان شمس» عنوان برنامه بود و عبدالکریم سروش قیاسی اجمالی به دست داد از حافظ و مولوی.
به گفته‌ی بیشتر شرکت‌کننده‌ها، شیوایی سخن سروش و شیرینی شعر مولوی، معجونی گوارا به دست داد که برای ایرانی‌های مقیم شرق امریکا نادر فرصتی بود و هم موجب پر شدن تالارهای جنبی سالن بزرگ همایش نیز شد.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

نه هر کلکی، شکر دارد؛ نه هر چشمی نظر ندارد
نه هر زیری، زبر دارد؛ نه هر بحری، گهر دارد

***
یادآور می‌شوم این برنامه‌ها به همت احمد کریمی حکاک، مدیر مرکز مطالعات فارسی دانشگاه مریلند برقرار شد و برای اولین بار چنین مراسمی روی سایت این مرکز به طور زنده دست‌یافتنی بود.

ایران، دومین «وزیر امور زنان» را در جهان داشت

گفت و گو با فریبا داوودی مهاجر و مهناز افخمی: ایران، دومین «وزیر امور زنان» را در جهان داشت
هشتم مارس، روز جهانی زنان نزدیک است و بار دیگر وضعیت زنان ایران نیز، به‌ویژه، توجه اشخاص و گروه‌های سیاسی و فعالان امور اجتماعی را در آمریکا هم جلب کرده است. در جلسه‌ای که مجمع مطالعات دموکراسی، روز پنج‌شنبه در واشینگتن دی سی برگزار کرد، فریبا داوودی مهاجر، روزنامه‌نگار و از سرشناسان "کمپین یک میلیون امضا"ی زنان، که اکنون از آمریکا فعالیت‌های خود را دنبال می‌کند، تازه‌ترین مطالبات و مشخصات رسمی و غیر رسمی جنبش زنان ایران را مرور کرد:
شنیدن گفتگو:

«شما زنان غیر سیاسی را می‌بینید که مایل هستند سبک زندگی خودشان را خودشان انتخاب کنند، یک شکلی از نافرمانی مدنی را در ایران شکل داده‌اند، آن‌ها می‌خواهند که از آزادی‌های معمولی برخوردار باشند، حجاب اجباری را قبول ندارند و علی‌رغم برخورد هر روز یا دوره‌ای پلیس با آن‌ها، که بازداشت می‌شوند یا تذکر می‌گیرند، به کار خودشان ادامه می‌دهند».
خانم داوودی در سخنرانی خود چند نمونه از اظهار نظرهای اخیر مقامات جمهوری اسلامی را در مورد زنان ِ به اصطلاح کم یا "بد حجاب" آورد:
«مثلاً رییس پلیس تهران یک بار این مساله را گفت که در صورت تکرار بدحجابی، آن‌ها را تبعید می‌کند و در مقابل شورای شهر تهران در مصاحبه‌ای آن‌ها را "طاعون" خطاب کرد. در اظهار نظر دیگری گفته شد که این زنان، عده‌ای مزدبگیر هستند و پول می‌گیرند تا به شکل سازمان‌یافته در خیابان راه بروند و مردها را منحرف کنند. و در حال حاضر تعدادی از زنان، به دلایل مختلف، با احکام مختلف و زندان روبه‌رو هستند. در بیانیه‌ی دیگری که پلیس داده بود، مثلاً مانتوهای تنگ و رنگی، از مصادیق جرم تلقی می‌شود.»
وی که سخنان خود را به تصاویر زیادی مستند کرده بود، از برخورد نیروهای انتظامی و امنیتی با زنان، و مواجهه‌ی زنان با آن‌ها هم نمونه‌هایی آورد:
«مثلاً در این عکس شما دختری را می‌بینید که صرفاً به دلیل پوشیدن چکمه، دارد بازداشت می‌شود. و یا در آن عکس شما می‌بینید که زن به چنان گفت‌وگویی با پلیس مشغول است که حتی مردهای خبرنگار از شدت این گفت‌وگو، به خنده افتاده‌اند چون باورشان نمی‌شود که در چنین شرایط پلیسی و امنیتی، یک زن بتواند، رودرروی پلیس، این‌طور برخورد کند. و بعضا به خاطر حجاب، مورد ضرب و شتم پلیس قرار می‌گیرند.»
توضیحات داوودی مهاجر که برای شنوندگان انگلیسی زبان، همزمان ترجمه هم می‌شد؛ با برشمردن "سهم فعالیت زنان در ارتقای وضعیت کلی حقوق بشر در ایران" ادامه یافت. همچون:
«از آن‌جا که خواسته‌های زنان در زندگی روزمره‌ی مردم جریان دارد، عینی است، در خانه‌ها و در جامعه قابل مشاهده و قابل لمس است؛ واقعی‌ترین جلوه‌ی حقوق بشر را به مردم ارائه می‌دهد. مشخصه‌های غیر ایدئولوژیک جنبش زنان می‌تواند همه‌ی مردم را با خودش همراه کند. از آن‌جا که موفقیت زنان و پیشرفت و بهبود وضعیت آن‌ها، موجب رفع تبعیض، رفع خشونت، رفع نابرابری و رفع سلطه از آن‌ها می‌شود؛ می‌تواند دیدگاه‌های ضد حقوق بشر را تضعیف کند. تشویق زنان به داشتن مشارکت در کسب حقوق آن‌ها، سرمایه‌ی اجتماعی را تقویت می‌کند و درنهایت موجب توانمندی جامعه‌ی مدنی می‌شود و توجه به آزادی و حقوق شهروندی را بین مردم، رواج می‌دهد.»
وی در جمع‌بندی صحبت‌هایش، خطاب به مجامع بین‌المللی، به برخی راهبردها درمورد مسائل زنان و حقوق بشر در ایران پرداخت؛ مثل:
«کمک به رسانه‌ای کردن فعالیت زنان در ایران. توان‌مندسازی زنان ایرانی به شکل‌های مختلف. برقراری و تاسیس شبکه‌هایی میان سازمان‌های بین‌المللی و نهادهای حقوق بشر برای حمایت از فعالان حقوق زن که در خطر قرار می‌گیرند. در اولویت قرار دادن مسأله‌‌ی حقوق بشر بر سایر معادلات سیاسی، تا تمام مردم، به‌خصوص در ایران، باور کنند که خارجی‌ها واقعا مدافع حقوق بشر هستند و به دنبال منافع اقتصادی و سیاسی نیستند. نظارت مستقیم بر ارتقای کیفی مدیاهایی که مخصوصاً درمورد ایران کار می‌کنند.»
فریبا داوودی، همچنین، از پیش‌گامان ترقی حقوق زنان در ایران، خواست که در پاسخ به پرسش حاضران شرکت کنند. من‌جمله از چهره‌ی علمی و پرپیشینه‌ی فعالیت در امور بین‌المللی زنان، دکتر مهناز افخمی، محقق ایرانی مقیم آمریکا.

***

در این فرصت، طی یک مصاحبه‌ی اختصاصی که با خانم افخمی برای رادیو زمانه داشتم، از او که رئیس سازمان زنان پیش از انقلاب، و وزیر امور زنان در سه سال آخر حکومت محمدرضا شاه پهلوی بوده، و هنوز هم از رهبران فرامرزی جنبش زنان شناخته می‌شود، خواستم قیاسی اجمالی از مطالبات زنان ایران و خواست زنان کشورهای پیشرفته به‌دست ما دهد. وی ابتدا اما، شرایط زنان ایران را به کلی متفاوت از وضعیت هم‌نوعان‌شان در غرب توصیف کرد:
«برای این‌که در غرب آزادی‌ هست؛ مثل آزادی تجمع، آزادی رفت و آمد و آزادی فکری. در ایران متأسفانه همه‌ی این‌ها موجب خطر می‌شود. و در نتیجه، تلاش‌هایی که زنان ایران می‌کنند در ارتباط با شرایط کنونی زندگی آن‌هاست. آن‌چه خیلی مثبت است در حرکت زنان، باید در همان قالب دیده بشود. یعنی با همه‌ی مسائلی که هست، با همه‌ی خطراتی که آن‌ها با آن روبه‌رو هستند، واقعا با شجاعت و دانایی و هم‌کاری مداوم، هدف‌های خود را پیش می‌برند و نوع تشکل آن‌ها، از انواع خیلی پیشرفته‌ی تشکل‌ها است. مثلا همین حرکت یک میلیون امضا، واقعا قابل تحسین است. برای این‌که هم مسائل زمان و مکان را در نظر دارد و هم این‌که براساس آگاه‌سازی مردم و تجهیز مردم برای مشارکت درست شده.
از یک طرف، در تماس‌های رویاروی در همسایگی، در همه‌ی جاهایی که زنان دور هم جمع می‌شوند، این آگاه‌سازی و تجهیز انجام می‌شود و همین‌طور از بهترین وسایل ارتباط جمعی و تکنولوژی مدرن در سطح بین‌المللی استفاده می‌شود که حمایت بین‌المللی را برای زنان در پی‌داشته باشد.
در نتیجه می‌شود گفت که جنبش زنان ایران، هم واقعا شرایط‌ش با بقیه‌ی ممالک تفاوت دارد و هم نحوه‌ی روبه‌روشدن‌ش از بهترین نحوه‌های روبه‌روشدن و کارکردن در سطح بین‌المللی بهره‌مند است؛ هر دو جنبه را دارد.
کدام ویژگی شرایط زنان ایران را اکنون برجسته‌تر می‌بیند؟
زنان پر قدرت و با دانش بالا هستند؛ همان‌طوری که گفته شده، ۶۰ درصد دانشجویان دانشگاه‌ها دختر هستند و در زمینه‌های مختلف، درجه‌ی کارایی آن‌ها فوق‌العاده بالاست. هم، این طور است؛ یعنی یک جامعه‌ی مدنی آگاه است؛ یک جامعه‌ی مدنی که صد سال سابقه‌ی تجهیز پشت سر دارد در تماس با دنیا. ولی یک سلسله قوانینی که ابتدایی‌ترین قوانینی است که در سطح جهانی وجود دارد. یعنی تقریباً هیچ‌جا، به‌جز مثلا عربستان سعودی و سودان، یک چنین قوانینی برای زنان ندارد. یعنی عقب‌افتاده‌ترین قوانینی که در دنیا برای زنان وجود دارد، در یک همچین مملکتی حاکم است که جامعه‌ی مدنی فوق‌العاده پیشرفته، فعال، پویا و باسابقه‌ای طولانی و تجهیز شده دارد. در نتیجه یک وضع بغرنجی است و این، همیشه تنش و مشکل و زمینه‌هایی برای رویارویی با حکومت را پیش‌آورده و می‌آورد. و کسانی که از خارج به این نهضت می‌نگرند، مطمئنا آرزوی موفقیت این زنان را دارند.
از مهناز افخمی می‌پرسم، آیا به این‌گونه فعالیت‌های غیر سازمان‌یافته‌ی داخلی امیدوار است؟
صد در صد. یعنی اگر قرار باشد که چیزی کارگر باشد، اگر قرار باشد که چیزی در دنیا باشد و کشور را کمک کند تا به چیزی برسد که مردم‌ش واقعا استحقاق آن را دارند؛ حرکت زنان در داخل است.
دکتر مهناز افخمی شاید از مناسب‌ترین کسانی باشد که می‌تواند، آن‌چه را اکنون در ایران جنبش زنان خوانده می‌شود، با آن‌چه پیش از انقلاب به‌راه‌افتاده بود، مقایسه کند؛ که چه ترقی یا تغییری کرده؟ وی چون از نخستین، یا به عبارتی، از بنیان‌گذاران حرکت زنان معاصر ایران به سمت حقوق مدرن، شمرده می‌شود که در عین حال با فعالان امروزی آن هم در ارتباط است، می‌پرسم که آیا پیوسته‌گی یا فاصله‌ای بین نسل خود و نسل پس از انقلاب می‌بیند؟
طبیعی است. افرادی که الان در جنبش زنان ایران فعال هستند، تعدادی از آن‌ها، از کسانی هستند که در گذشته هم فعال بودند و خدمت می‌کردند؛ از جمله خانم عبادی که همه به وجودش افتخار می‌کنیم، یا دیگران، مثل مهرانگیز کار و بعضی از هم‌کاران دیگر ما که در خارج هستند. ولی عده‌ی زیادی از جوانان هستند که سابقه و تاریخ را نمی‌دانند و بسیار تحت تاثیر تبلیغات و دور بودن از واقعیت هستند، راجع به گذشته، که در وسایل ارتباط جمعی، در نوشته‌ها و کتاب‌ها در جمهوری اسلامی به شکل دیگری مطرح شده.
مثلاً من بعضی وقت‌ها تعجب می‌کنم که زنان جوان اصلاً اطلاعی ندارند از این‌که درست قبل از انقلاب، ایران یکی از پیشرفته‌ترین ممالک درحال توسعه بود و حتی در بعضی زمینه‌ها، در جهان توسعه‌یافته بود؛ در ارتباط با حرکت زنان.
بعضی از قوانینی که ما داشتیم از پیشرفته‌ترین قوانین بود. همین قانون حمایت خانواده، درست است که اشکالاتی هم هنوز داشت، ولی سی سال بعد از انقلاب، یعنی نزدیک به چهل سال بعد از تصویب آن قانون در ایران، هنوز هم یکی از قوانینی است که زنان اکثر ممالک اسلامی، امیدوارند که بتوانند به‌دست بیاورند. و قوانین دیگر.
ما باید به خاطر داشته باشیم که با جمعیتی نصف جمعیت امروز و تعداد نمایندگان مجلس، به همان نسبت کمتر، ما ۲۲ نماینده‌ی زن در مجلس داشتیم. سفیر داشتیم. وزیر داشتیم. من خودم دومین وزیر زن در دنیا بودم. البته الان صد تا وزیر زن در دنیا هست ولی، آن زمان، ایران بعد از فرانسه دومین کشوری بود که وزیر زن داشت. و در خیلی از زمینه‌ها. مردم درگیر این حرکت بودند. یک میلیون نفر در سال با سازمان زنان هم‌کاری می‌کردند؛ از طبقات مختلف؛ از نقاط کم‌درآمد و کم‌سواد و با شرایط مشکل در شهرها تا همه‌جای تهران، از نازی آباد و یاخچی آباد.
همه‌ی این واقعیت‌ها الان به نحوی خنثی شد و این ارتباط تا حدی قطع شد، ولی من خیلی خوشحال هستم که می‌بینم یک حرکت واقعا صادقانه‌ای بین زنان جوان وجود دارد که می‌خواهند بدانند؛ می‌خواهند تاریخ و گذشته‌ی خودشان را بدانند. مسأله‌‌، ایدئولوژی نیست؛ مسأله‌ این است که زنان چه کرده‌اند، با چه مشکلاتی روبه‌رو بودند، چه تلاش‌هایی کردند، چه دست‌آوردهایی داشتند، چه چیزی را از دست داده‌اند و حالا دوباره دارند همان تلاش‌ها را دنبال می‌کنند. این بازبودن و علاقه به گرفتن اطلاعات درباره‌ی تاریخ خودشان، تاریخ زنان، خیلی امیدوار کننده است.
به هر حال، تفاوت اصلی، که شما پرسیدید، بین گذشته و حال، در ارتباط با وضع زنان، این است که در گذشته، با این‌که پدرسالاری بود، با این‌که حتی حکومت یا خیلی از مردانی که برسر کار بودند، همان سنت‌ها و همان فرهنگی را داشتند که در خیلی جاهای دیگر دنیا هم حکمفرما بود و فرهنگ بد پدرسالاری آن‌ها را هم تحت تاثیر قرار داده بود؛ ولی یک چیز مهم این بود که حکومت می‌خواست مدرن باشد؛ می‌خواست جامعه مدرن باشد؛ می‌خواست جامعه با علم و صنعت همگن باشد؛ می‌خواست پیشرفت کند و این را متوجه بود که بدون مشارکت کامل زنان، این هدف‌ها امکان پذیر نیست.
اما حکومت بعد از انقلاب، در واقع، علاقه‌ی خاصی که به مدرنیته ندارد، هیچ؛ ضد مدرن، ضد نو‌گرایی، ضد تماس با دنیا به‌طور سازنده، ضد یادگیری از بقیه دنیا در زمینه‌هایی که به فرهنگ و نهضت‌های مختلف آن است. و در نتیجه، تلاش خیلی مشکل‌تر است. آن زمان، فقط کافی بود ما بتوانیم تصمیم‌گیران را متقاعد کنیم که مشارکت زنان در زمینه‌های مختلف، مثلا در امر بهداشت یا در آموزش، به آموزش کامل و کلی و سواد کلی جمعیت خدمت می‌کند و بدون آن، امکان پذیر نیست. الان درواقع این مسأله‌ به آن صورت مطرح نیست.
پس نوشت:
1. وزیر زن- آنچه قصد داشتم بگویم،که شاید به روشنی بیان نشد، آن بود که، پس از خانم فرانسواز ژیرو که برای نخستین بار در دنیا در فرانسه به مقام وزارت در امور زنان رسیده بود، من اولین زن در ایران و دومین زن در جهان بودم که این افتخار نصیبم شد. البته نخستین زن وزیر در ایران، خانم فرخ رو پارسای، وزیر آموزش و پرورش بود که سال ها از راهنمائی ها و رایزنی هایش و همینطور از لطف و حمایت های بی دریغش برخوردار بودم. ناگفته نماند که شمار وزرای امور زنان در جهان امروز بیش از صد است. نکته اصلی مورد نظر من پیشگامی ایران در این زمینه بود.
2. شمار زنان نماینده در مجلس- در پاسخ به بینندۀ عزیزی که مرا به بزرگ نمائی و تحریف تاریخ متهم کرده اند باید عرض کنم که اشاره به دست آوردهای تاریخی زنان ایران، به ویژه در مقایسه با محرومیت ها، تبعیض ها و فشارهای بی سابقه ای که در دوران جمهوری اسلامی بر آن ها تحمیل شده، نه به قصد بزرگ نمائی، که برای ادای احترام و بزرگداشت هزاران هزار از زنان و مردان ایرانی است که سال هاست برای نیل به آزادی ها و حقوق مسلم خود فداکارانه کوشیده اند و هنوز هم در برابر بی رحمانه ترین حملات حاکمین از پای نایستاده اند.
در مورد شمار نمایندگان زن در آخرین دورۀ مجلس شورای ملی پیش از انقلاب، اگر بینندۀ محترم به روزنامه رسمی دولت و مشروح مذاکرات آن مجلس رجوع کنند به صحّت عرض بنده پی خواهند برد.
- مهناز افخمی

زبان باز، فرهنگ باز و جامعه‌ی باز

گفت و گو با داریوش آشوری، درباره‌ی کتابِ جدیدش: زبان باز، فرهنگ باز و جامعه‌ی باز
«زبان باز»، تازه‌ترین کتاب داریوش آشوری به‌زودی منتشر می‌شود. آشوری علاوه بر تحقیق در حوزه‌ی ادبیات فارسی و نشر کتاب‌هایی چون «عرفان و رندی در شعر حافظ»، حدود سی و پنج سال است که زبان را موضوع تمرکز فکری خود قرار داده و به گفته‌ی خود وی، خاصه مساله‌ی زبان فارسی یکی از انگیزه‌ها و وسوسه‌های بزرگ ذهنی اوست.
حاصل معروف این دغدغه، چند واژه‌نامه، از ‌جمله «فرهنگ علوم انسانی» است. داریوش آشوری که سال‌هاست در فرانسه زندگی می‌کند، مدتی به‌عنوان استاد میهمان در یکی از دانشگاه‌های آمریکا به پژوهش می‌پرداخت.
در واپسین روزهای اقامتش در ایالت متحده، با وی درباره‌ی آخرین اثر تحقیقی‌اش گفت‌وگو کردم و نخست از او اسباب عنوان کتابش، «زبان باز» را پرسیدم. وی ضمن اشاره به جامعه‌ی باز توضیح می‌دهد:
شنیدن گفتگو:

این کتاب دنباله‌ی کارهایی است که من از سی و پنج سال پیش شروع کردم؛ راجع به مساله‌ی زبان و گردآوری واژ‌گان فلسفه و علوم اجتماعی که ببینیم ما در حوزه‌ی علوم اجتماعی و فلسفه چه مایه‌ای داریم؛ کاری که ۱۳۵۴ در ایران، در دو جلد (یکی انگلیسی- فارسی و دیگری فرانسه – فارسی) منتشر شد.
من این کار را با دنبال‌کردن آن‌چه در زبان فارسی اتفاق افتاده است، همچنان ادامه دادم. بعد هم کنجکاوی راجع به این‌که در زبان‌هایی مثل زبان انگلیسی و فرانسه که ما از آن‌ها دنباله‌روی می‌کنیم، چه اتفاقی افتاده است.
در این کار تجربی پرسش‌های اساسی برای من مطرح می‌شد. مثلاً این‌که چرا ما دنبال زبان هندی و چینی نمی‌رویم؟ و چرا مثلاً دنبال زبان انگلیسی و فرانسه یا آلمانی هستیم؟ و این زبان‌ها در شرایط کنونی زندگانی بشری، چه امتیازی دارند که برای زبان‌های دیگرمدل و مرجع‌ هستند؟‌
پاسخ‌اش این است: برای این‌که تمام علوم و تکنولوژی و فنون و شکل زندگی مدرن انسانی، از دل جوامعی بیرون آمده که به این زبان‌ها حرف می‌زنند و در نتیجه خودبه‌خود و به‌طور طبیعی و ناگزیر، در زبانشان انعکاس دارد.
خب، وقتی شما نگاه می‌کنید به این همه پیشرفت سریع شتابان تکنولوژی و علم، به‌خصوص از زمان انقلاب صنعتی به این‌طرف، ازاوایل قرن نوزدهم؛ می‌بینید که این علوم، دستگاه‌های عظیم ترمینولوژی هم احتیاج دارند.
مثلاً علوم طبیعی، گیاه‌شناسی و جانورشناسی و غیره که در قرن نوزدهم با یک پیشرفت انفجاری گسترش پیدا کردند، همه‌‌ی شاخه‌های علوم و بعد صورت‌های کاربردی این علوم، مثل پزشکی و غیره.
خب، این‌ها دستگاه زبانی می‌خواهند. دستگاه زبانی‌شان را از کجا می‌آورند و چه جوری خودشان را توسعه می‌دهند؟ این‌ها پرسش‌هایی بود که ذهن من را دنبال خود می‌کشید. البته طبیعتاً در درجه‌ی اول من به دلیل سوابق مطالعاتی و تحصیلی‌ام، دنبال مسایل علوم اجتماعی و ترمینولوژی جامعه‌‌شناسی بودم، دنبال ترمینولوژی علوم سیاسی بودم.
اولین کتاب من هم همان کتاب «فرهنگ سیاسی» بود که در حوزه‌ی واژه‌شناسی علوم سیاسی بود. و بعد حتا دنبال کردن این‌ها من را کشاند به این‌که دقت کنم، در حوزه‌ی علوم طبیعی چه اتفاقی افتاده است. چون به‌هرحال علوم طبیعی، از لحاظ تاریخی، مقدم‌اند بر علوم انسانی و زبان آن‌ها یک‌مقدار زیادی در زبان علوم انسانی تأثیر می‌گذارد و در بعضی شاخه‌ها هم با علوم طبیعی مشترک‌اند.
مثلاً، روان‌شناسی مقدار زیادی در حوزه‌ی ترمینولوژیک، با بعضی علوم دیگر مشترک می‌شود. درعین‌حال از طریق کار ترجمه‌، ترجمه‌ی متون فلسفی، علوم اجتماعی‌، با این برخورد می‌کردم که چه‌قدر مثلاً زبان فارسی کمبود دارد و آن زبانی که ما می‌شناسیم، پاسخگو نیست.
به عبارتی، فارسی، زبانی باز نیست؟
از لحاظ اصولی همه‌ی زبان‌ها بازند، یعنی هر زبانی می‌تواند هر لغتی را از هر زبان دیگر بگیرد. ولی آن چیزی که زبان‌ها را محدود می‌کند، فرهنگ‌ها هستند که محدودیت ایجاد می‌کنند، مقاومت زبانی ایجاد می‌کنند. فکر می‌کنیم مثلاً اگر که یک لغت تازه وارد فارسی کنیم، زبان حافظ و سعدی خراب می‌شود.
پس برداشت من آیا درست است یا نه، که به اصطلاح مشکل بنیادی زبان فارسی در این‌جا، این است که میراث ادبی‌اش نمی‌گذارد‌...
خب، می‌توانم بگویم من ادبیات کلاسیک فارسی و شعر فارسی را از نوجوانی خیلی خوب می‌شناختم و خیلی هم مأنوس بودم و کم ‌و بیش می‌دانستم که مایه‌های زبان فارسی و نوع گسترش و توسعه‌ی زبان فارسی در چه جهتی بوده، که بیشتر یک زبان ادبی بوده است. و بعد این‌که زبان ادبی آیا پاسخ‌گوی زبان علمی هم هست یا نیست...
یا دامنه‌اش چقدر است، چقدر می‌تواند...
چقدر می‌تواند جواب بدهد و... به‌هرحال فنون واژه‌سازی در زبان شاعرانه به صورت اشتقاقی یا مثلاً ترکیبی...
آیا اجازه‌ی ساختن واژه‌های تازه را می‌دهد یا نه.
بله... و بعد همه این‌ها در کنار همدیگر، باز من را می‌کشید به این طرف ‌که بیشتر و بیشتر بروم سراغ این‌که در آن زبان‌ها چه اتفاقی می‌افتد.
این را هم بگویم که «فرهنگ واژگان فلسفی و علوم اجتماعی» را که منتشر کردم، بعد چند نفر آمدند یک چیزهایی از این‌ور و آن‌ور اضافه کردند و به‌نام خودشان منتشر کردند، بدون این‌که حتا نامی از من ببرند.
ولی من دومرتبه شروع کردم روی آن کارکردن. همان اوایل انقلاب بود. با جمع‌آوری بیشتر منابع، مدام متوجه می‌شدم که ما کمبودهای بسیاری داریم که فقط از طریق جمع‌کردن کلمات و ترمینولوژی از درون ترجمه‌ها و کتاب‌های علمی‌ای جبران نمی‌شود. آثاری که یا تالیف می‌شوند یا ترجمه و یا تالیف‌هایی که در واقع ترجمه بودند و با زبان‌های خیلی خام و ناقص یا به دست کسانی نوشته‌شده بود که معمولاً توانایی زبانی خاصی نداشتند، یا هنری در کار واژه‌سازی و این‌ها نداشتند.
متوجه شدم کمبودهای بسیاری هست و این کمبودها را باید یک‌جوری جبران کرد و پاسخ داد. این بود که من آن جمع‌آوری را پایه قرار دادم که بر اساس آن حالا چه کار می‌شود کرد برای توسعه‌ی زبان؟ کمبودهای اشتقاقی این ترمینولوژی را چه جوری می‌شود جواب داد؟ یا حالا مثلاً کسی فکری کرده و در موردی پاسخی هم گفته و مثلاً برای معادل یک کلمه فرنگی، اسمی می‌سازد. ولی صفت‌اش را چه جوری می‌شود ساخت؟ یا قیدش را چه جوری می‌شود ساخت؟ این‌ها را دیگر کسی فکر نکرده یا کمتر فکر کرده بودند.
اما شما با مطالعه‌ی ادبی دغدغه‌ی سیاسی هم داشته‌اید. یعنی معمولاً دل‌مشغول امور سیاسی­ اجتماعی هم بودید.
بدون شک. این‌ها با هم‌دیگر همراه هستند. من خب از سال‌های جوانی توجه‌ام به مساله‌ی توسعه‌نیافتگی جلب شد. من به مسایل اجتماعی‌­ سیاسی، به مساله‌ی عقب‌ماندگی‌مان حساسیت داشتم. که از این لحاظ تحت تاثیر معلم و رهبرم خلیل ملکی بودم؛ تنها کسی که در ایران این مسایل را مطرح می‌کرد.
من هم در همان دوران دانشجویی در محدوده‌ی حزبی‌مان، مسایل توسعه‌نیافتگی را در حوزه‌ی دانشجویی طرح می‌کردم. و بعد هم در سازمان برنامه استخدام شدم، باز مسایل توسعه‌‌ی اقتصادی، کشورهای عقب‌مانده در مقابل کشورهای پیشرفته و توسعه‌یافته، جهان سوم در مقابل جهان دوم، هم از جهت سیاسی، هم از جهت اقتصادی و هم از جهت اجتماعی و بعد تدریجاً از جهت فرهنگی، مدام توجه من را به خودش جلب می‌کرد و از آن‌جا من کشیده شدم به حوزه‌ی مسایل زبانی.
بعد این کار «فرهنگ علوم انسانی» را من شروع کردم‌. تقریباً اوایل انقلاب بود یا کمی پیش از انقلاب، ولی بعد ادامه پیدا کرد. بعد هم مجبور شدم از ایران آمدم بیرون و سالیانی دور بودم. امکانات و وسایل نداشتم. با این همه، به فکر بودم که این کار را انجام بدهم. از ایران خواستم برایم، یادداشت‌هایی را که پیش‌تر نوشته بودم، بفرستند.
من آن زمان در آمریکا بودم و بعد شروع کردم کارکردن روی این‌ها. هرچه جلوتر می‌رفتم، مسأله‌ی این‌که خب آن زبان‌هایی که برای من، زبان مرجع است، مثل زبان انگلیسی، این‌ها را از کجا می‌آورد و چه جوری می‌سازد که من مجبورم بهعنوان یک آدم جهان سومی، به آن مراجعه کنم و زبان خودم را هم‌خوان و میزان کنم. این‌ها چه می‌کنند؟
خب، من وقتی آن کار را به‌هرحال تمام کردم، کار «فرهنگ علوم انسانی» را که ورسیون اولش، ده‌سال پیش از آن منتشر شده بود، ادامه می‌دادم و بازبینی می‌کردم و باز لغت‌های تازه اضافه می‌کردم، غلط‌ها و اشتباهاتش را سعی می‌کردم تصحیح کنم.
دو سال پیش ویراست دومش درآمد. همچنان در جوار آن مساله، این‌که خب در زبان‌های مدرن چه اتفاقی افتاده است که ما مردم آن‌ور دنیا مجبوریم آن‌ها را دنبال کنیم؟ خب، این‌ها پرسش‌هایی بود که شاید در ایران در آن‌زمان کسی طرح و دنبال‌گیری نکرده بود. من برای این‌که بتوانم به این پرسش پاسخ بدهم، رفتم این‌بار دنبال مطالعات زبانشناسی.
خب، از حدود بیست و پنج سال پیش سلسله مقالاتی هم راجع به مساله‌ی زبان فارسی، عقب‌ماندگی‌های زبان فارسی و این‌ها می‌نوشتم و هم راجع به مسایل ساختاری زبان فارسی، هم مقایسه‌اش با زبان‌های دیگر مطالعه می‌کردم، که مجموعه‌اش در کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» چاپ شده است. چاپ چهارمش هم همان یکی دو ماه پیش منتشر شد.
کنار مطالعه راجع به زبان فارسی و امکاناتش و مسایل و مشکلاتش، شروع کردم یک‌مقداری مطالعه راجع به تاریخ زبان انگلیسی تا ببینم در قرن پانزدهم و شانزدهم چه وضعیتی داشته و وقتی آمده است به آستانه‌ی جهش مدرنیته در قرن هفدهم، زبان انگلیسی چه امکاناتی داشته است و در فرهنگ اروپایی چه وضعیتی بوده است؟
چون تا آن‌زمان زبان لاتینی، حاکم بوده. زبان علم در اروپای قرون وسطا تا قرن هجدهم زبان لاتینی بوده، به زبان لاتینی می‌نوشتند. حتا دکارت هم به زبان فرانسه اثر دارد و هم به زبان لاتینی. نیوتون هم، اگر اشتباه نکنم، هم به زبان انگلیسی مطلب دارد هم به لاتینی.
انگلیسی و فرانسه‌ی آن‌زمان را زبان Vulgar یا زبان عامیانه می‌دانستند و لایق علم نمی‌دانستند، تا قرن نوزدهم حتا.
ولی این زبان‌های وولگر را این‌ها بازسازی کردند و این را می‌شود در مطالعه‌ی تاریخی این زبان‌ها دید. حتا از قرن شانزدهم به این‌طرف، خط و زبان را با همدیگر بازسازی کردند. بعد وقتی عصر علوم مدرن شروع می‌شود، این زبان‌ها ماموریت پیدا می‌کنند که جای زبان مثلا لاتین را بگیرند، و در این‌ها لغت‌سازی شروع می‌شود. مثلاً در علم پزشکی، بعد فیزیک، شیمی و علوم طبیعی به‌طور کلی و بعد علوم اجتماعی و علوم انسانی.
این‌ها با تکیه به میراث کلاسیک لاتینی‌­ یونانی‌شان، تکنیک‌های خاصی را برای این کار پیدا کردند. و حتا ساختار Synthetical ترکیبی آن زبان‌ها را آوردند، سوار زبان خودشان کردند. یعنی زبان‌هایی مثل انگلیسی از لحاظ تحول تاریخی زبانی، زبان‌هایی به اصطلاح تحلیلی، anlytical هستند، زبان‌های anlytic هستند، در مقابل زبان‌های Synthetic. یعنی امکانات تفکیک‌سازی‌شان به قدرت زبان‌های کلاسیک نیست. آلمانی یک مقدار زیادی آن قدرت ترکیب‌سازی یونانی‌­ لاتینی را دارد و فرانسه کمتر از انگلیسی.
با این حال بازترین زبان را الان زبان انگلیسی می‌دانید‌؟
بازترین زبان زبان انگلیسی است، بعدش هم فرانسه و آلمانی. البته خب این‌ها یک‌مقدار زیادی همه‌شان دنباله‌روی از زبان انگلیسی می‌کنند. به دلیل این‌که زبان انگلیسی است که زبان پیشرو علم و تکنولوژی است، مخصوصاً با امکانات آمریکا. انگلیسی در ترمینولوژی علمی در قرن هجدهم و قرن نوزدهم، مقدار زیادی اقتباس از زبان فرانسه دارد،.
زبان اشراف‌شان گویا فرانسه بوده.
زبان اشراف، فرانسه بود، و زبان کلیسایی‌شان هم زبان لاتین. زبان انگلیسی تا قرن پانزدهم زبان عامیانه، مال مردم کوچه و بازار و روستایی‌ها و این‌ها بود. مثل همان حرف ناصرخسرو که «من آنم که در پای خوکان نریزم/ من این پربها در نظم دری را». خلاصه آن را زبان زبان خوک‌ها می‌دانستند. تا این حد. ولی خب، این زبان را بازسازی کردند.
با توجه به این نکته، گیر زبان فارسی چیست؟
اساساً مساله این است. من بعد ازچندسال مطالعه و پیگیری این مسایل و تا حدودی کسب اطلاع‌ در حوزه‌ی مسایل زبان ترمینولوژیک در دنیای مدرن و شکل کاری که می‌کنم از لحاظ مهندسی زبان و سرهم‌بندی کردن لغات برای نیازهای زبان؛ به این‌جا رسیدم که اصلاً هیچ زبان طبیعی به‌خودی خود پاسخ‌گوی نیازهای عظیم‌ ترمینولوژی علمی و پیشرفت برق‌آسای علوم تکنولوژی در دنیای مدرن نیست و باید یک‌جایی زبان مهندسی بشود، باید ساخته بشود، باید با چسب و قیچی درست بشود.
زبان طبیعی، زبانی‌ست که آدم‌ها در محیط طبیعی خودشان براساس همین حواس طبیعی خودشان می‌سازند. میزان دید چشم آدم، شنید گوش، سیستم حسی و غیره و محیط طبیعی‌ای که می‌شناسد، مثل جانورها، گیاه‌ها، درخت‌ها؛ برحسب نیازی که دارد و در همین حدود.
اگر شما قرار باشد که همه‌ی گیاه‌های زمین را نام‌گذاری بکنید، همه‌ی جانورهای زمین را نام‌گذاری کنید، با این زبان طبیعی نمی‌شود، دستگاه زبان ساختگی می‌خواهد. دستگاه ترمینولوژی علمی، حوزه‌ی علوم طبیعی، همه‌اش ساختگی‌ست. این توهم است که مثلاً یک زبانی، چون میراث شاعرانه و ادبی دارد، می‌تواند به همه‌ی این‌ها جواب بدهد. این توهم خیلی غلط و خطرناکی است که ما داریم.
خط چی؟ خط، چه‌ اندازه سهیم است در این بازبودن یا نبودن این زبان؟
خط‌ها هم سهم دارند. حتا در مساله‌ی پذیرش کلمات یونانی... مثلاً ترک‌ها که خطشان را لاتینی کردند، خیلی راحت‌تر کلمات را از فرانسه، آلمانی، انگلیسی یا از هر زبانی می‌توانند بگیرند. ولی خط فارسی، این کار را کمی مشکل‌تر می‌کند.